کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
راز پوشیدن
لغتنامه دهخدا
راز پوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) نهان داشتن راز. مخفی کردن راز. پوشیدن سرّ : زن که در عقل با کمال بودراز پوشیدنش محال بود. امیرخسرو.چون بپوشیم راز کآوردیم طبل در کوچه و علم بر بام .اوحدی .
-
رخ پوشیدن
لغتنامه دهخدا
رخ پوشیدن . [ رُ دَ ] (مص مرکب ) پنهان کردن روی . در نقاب رفتن . در حجاب شدن . روی نهان کردن به چیزی : خوبرویان چو رخ نمی پوشندعاشقان در طلب نمی کوشند.اوحدی .
-
رخت پوشیدن
لغتنامه دهخدا
رخت پوشیدن . [رَ دَ ] (مص مرکب ) لباس پوشیدن . جامه به تن کردن .- امثال :اگر بپوشی رختی نشینی تختی می بینمت به چشم آنوقتی . (یادداشت مؤلف ).
-
چشم پوشیدن
لغتنامه دهخدا
چشم پوشیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) مرادف چشم بستن . (آنندراج ). اغماض کردن و بی اعتنایی نمودن . (ناظم الاطباء). نادیده انگاشتن و اغماض کردن . || کنایه از نابینا کردن و شدن . (آنندراج ). || کنایه از مردن و چشم از جهان فروبستن .
-
خشن پوشیدن
لغتنامه دهخدا
خشن پوشیدن . [ خ َ ش َ دَ ] (مص مرکب ) پوشیدن خشن [ که نوعی پارچه است ] . (یادداشت بخط مؤلف ) : همه دل گوهر و رخ کرده حلی وار چو تیغتن خشن پوش چو سوهان بخراسان یابم . خاقانی .|| کنایه از منافق بودن و نفاق کردن . (از انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (از...
-
خلعت پوشیدن
لغتنامه دهخدا
خلعت پوشیدن . [ خ ِ / خ َ ع َ دَ ] (مص مرکب )پوشیدن خلعت . در بر کردن خلعت ، خلعتی که از جانب بزرگی فرستاده شده در بر کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
چهره پوشیدن
لغتنامه دهخدا
چهره پوشیدن . [چ ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) روی به کسی ننمودن . از خفا برنیامدن . آشکار نشدن . دیدار ننمودن : از ایران کس آمد که پیروزشاه بفرمود تا پرده ٔ بارگاه نه بردارد از پیش سالارباربپوشید چهره ز ما شهریار.فردوسی .
-
جامه ٔ سرخ پوشیدن
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ سرخ پوشیدن . [ م َ / م ِ ی ِ س ُ دَ ] (مص مرکب ) در غضب آمدن . در عهد قدیم ملوک هنگام قهر و غضب جامه ٔ سرخ می پوشیدند. (بهار عجم ) : پرید رنگ من از رو چو گشت جانان سرخ حذر کنید چو پوشید جامه سلطان سرخ .واعظ قزوینی (از ارمغان آصفی ).
-
جامه ٔ مصحف پوشیدن
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ مصحف پوشیدن . [ م َ / م ِ ی ِ م ُ ح َ دَ ] (مص مرکب ) خود را بنظر مردم بتکلف صالح نمودن چه هر که از ذمائم برآمده و در محاسن اخلاق قدم میگذارد گویند اگر جامه ٔ مصحف بپوشد باورم نیست . و بعضی بمعنی قسم مصحف خوردن نوشته اند و این خطا است بلکه بدی...
-
جامه از مصحف پوشیدن
لغتنامه دهخدا
جامه از مصحف پوشیدن . [ م َ / م ِ اَ م ُ ح َ دَ ] (مص مرکب ) خود را بتکلف بنظر مردم صالح نمودن و بعضی بمعنی قسم خوردن نوشته اند، این خطاست بلکه بدین معنی مصحف خوردن است . (بهار عجم ) (از ارمغان آصفی ) : دور خط هم کس وفا باور از آن دلبر نکردجامه از مص...
-
پوست پلنگ پوشیدن
لغتنامه دهخدا
پوست پلنگ پوشیدن . [ ت ِ پ َ ل َدَ ] (مص مرکب ) جامه از پوست پلنگ به تن کردن . || (تعبیر مثلی ) سخت بدشمنی و معادات برخاستن : یا رسول اﷲ قریش بیکبار با تو پوست پلنگ پوشیده اند. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 5، ص 102 س 11). محتمل است این جمله ترجمه ٔ تع...
-
پوست دیگر پوشیدن
لغتنامه دهخدا
پوست دیگر پوشیدن . [ ت ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه است از تغییرروش دادن . رفتار دیگر کردن : احمد حسن شمایان را نیک می شناسد، باید تا پوست دیگر پوشید و هر کس شغل خویش کند. (تاریخ بیهقی ). احمد حسن شمایان رانیک شناسد، بر آنجمله که تا اکنون بوده است فرا...
-
خرقه از دست - پوشیدن
لغتنامه دهخدا
خرقه از دست - پوشیدن . [ خ ِ ق َ / ق ِ اَ دَ ت ِ دَ ] (مص مرکب ) مرید کسی یا پیری شدن . (از آنندراج ) : مشرب من خرقه از دست صدف پوشیدن است تیغ بر سر می خورم گوهر بدامان می دهم .صائب (از آنندراج ).
-
خرقه از- پوشیدن
لغتنامه دهخدا
خرقه از- پوشیدن . [ خ ِ ق َ / ق ِ اَ دَ ] (مص مرکب ) مرید... شدن . (آنندراج ). از دست پیری خرقه پوشیدن و این در نزد صوفیان دلالت بر ورود بطریقه ای از طریقه های صوفیانه است .
-
جستوجو در متن
-
شییدن
لغتنامه دهخدا
شییدن . [ ش َ دَ] (مص ) کمر بستن . || سلاح پوشیدن و ساز پوشیدن و ساز جنگ پوشیدن و مسلح شدن . (ناظم الاطباء).