کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پوشیدن
لغتنامه دهخدا
پوشیدن . [ دَ ] (مص ) در بر کردن . بتن کردن . در تن کردن . پوشیدن جامه ای را. ملبس شدن . در پوشیدن . بر تن کردن . بر تن راست کردن . لبس . تلبس . مکتسی شدن . اکتساء. (منتهی الارب ). رخت پوشیدن . لتب . (تاج المصادر بیهقی ). التتاب . (منتهی الارب ) : آن...
-
واژههای مشابه
-
عیب پوشیدن
لغتنامه دهخدا
عیب پوشیدن . [ ع َ / ع ِ دَ ] (مص مرکب ) مخفی کردن عیب .نهان کردن نقص و گناه . مقابل عیب جستن : ره من همه زهر نوشیدن است هنر جستن و عیب پوشیدن است . نظامی .ور خدا خواهد که پوشد عیب کس کم زند در عیب معیوبان نفس . مولوی .به پیر میکده گفتم که چیست راه ن...
-
کبود پوشیدن
لغتنامه دهخدا
کبود پوشیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جامه ٔ کبود به بر کردن . || جامه ٔ نیلی به علامت سوکواری بر تن کردن . جامه ٔ عزا پوشیدن : چهل روز سوک پدر داشت شاه بپوشید لشکر کبود و سیاه . فردوسی .گرتو کبود پوشی همچون فلک در این ره پس چون فلک چرا تو دایم به سر ن...
-
کمان پوشیدن
لغتنامه دهخدا
کمان پوشیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب )مجهز شدن به کمان . (فرهنگ فارسی معین ) : به قصد کیست که آراست ابروی خود رابه رنگ وسمه دل افروز من کمان پوشید.مفید بلخی (از آنندراج ).
-
گرده پوشیدن
لغتنامه دهخدا
گرده پوشیدن . [ گ َ دَ / دِ دَ] (مص مرکب ) مالیدن خاک زمین زورخانه بر بدن به هنگام کشتی . (غیاث ). در وقت کشتی گرفتن خاک مالیدن بر بدن ، و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته : گرده پوشید دگر شیرصفت آهویی باز هنگامه ٔ کشتی است ، حریفان هویی (؟).میر نجات ...
-
نو پوشیدن
لغتنامه دهخدا
نو پوشیدن . [ ن َ / نُو دَ] (مص مرکب ) رخت نو بر تن کردن . جامه ٔ نو پوشیدن .
-
نظر پوشیدن
لغتنامه دهخدا
نظر پوشیدن . [ ن َ ظَ دَ ] (مص مرکب ) نظر گردانیدن . نظر گرفتن . || نابینا کردن . || نابینا شدن . (از آنندراج ).
-
نقاب پوشیدن
لغتنامه دهخدا
نقاب پوشیدن . [ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) نقاب بربستن . چهره در نقاب نهفتن : گر تو پریچهر نپوشی نقاب توبه ٔ صوفی به زیان می بری .سعدی .
-
سپید پوشیدن
لغتنامه دهخدا
سپید پوشیدن . [ س َ/ س ِ دَ ] (مص مرکب ) لباس سفید پوشیدن : در پرستش بوقت پوشیدن سنت آمد سپید پوشیدن .نظامی .
-
زنار پوشیدن
لغتنامه دهخدا
زنار پوشیدن . [ زُن ْ نا دَ ] (مص مرکب ) زنار بستن : خرقه ٔ پشمینه نفروشیم و بفروشیم زهددر سر کوی تو درپوشیم زنار دگر. خواجه ٔ شیراز (از آنندراج ).لیکن در بعضی از نسخ بجای درپوشیم لفظ بربندیم نیز واقع شده ... (از آنندراج ). رجوع به زنار بستن شود.
-
چادر پوشیدن
لغتنامه دهخدا
چادر پوشیدن . [ دَ / دُ دَ ] (مص مرکب ) چادر بسر افکندن . چادر بسر کردن . پوشیدن زن صورت و اندام خود رادر زیر چادر: اعتطاب ؛ چادر پوشیدن . (منتهی الارب ).
-
تاج پوشیدن
لغتنامه دهخدا
تاج پوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) تاج بر سر نهادن . تاج بر سر زدن . تاج بر سر گذاشتن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 87). رجوع به تاج بر سر زدن و تاج بر سر نهادن شود.
-
جامه پوشیدن
لغتنامه دهخدا
جامه پوشیدن . [ م َ / م ِ دَ ] (مص مرکب ) لباس پوشیدن . جامه بر تن کردن : پوشند برای زیب مردم جامه ما بهر دریدن گریبان پوشیم .جعفر فراهانی (از ارمغان آصفی ).
-
رنگ پوشیدن
لغتنامه دهخدا
رنگ پوشیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) ژنده پوشیدن . دلق پوشیدن . جامه ٔ رنگ رنگ پوشیدن . رجوع به رنگ ذیل معنی خرقه ٔ درویشان شود : عشاق را مزاج قناعت بود لطیف تاغایتی که رنگ بپوشند و بو خورند.طالب آملی (از آنندراج ).