کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوشهپار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پار
لغتنامه دهخدا
پار. (اِ) پرواز. پرش . (برهان ).
-
پار
لغتنامه دهخدا
پار. (اِ) چرم دباغت کرده . (برهان ). چرم پیراسته . (جهانگیری ). چرم : گوید خر امیره با سهل دیلمم او کرده پارِ پاردُم من فراخ و تنگ . سوزنی .|| لباس کهنه : السفسیر، آنکه پار مردمان فروشد. (السامی فی الاسامی ). || گز و اَرَشی بود که بدان چیزها و جامه ه...
-
پار
لغتنامه دهخدا
پار. (اِ) سال پیش . سال گذشته . عام اول . عام ماضی . (مهذب الاسماء). پارسال . سالی که بی فاصله پیش از امسال است . سنه ٔ ماضیه : بدو گفت گرسیوزای شهریارسیاوش از آن شد که دیدی تو پار. فردوسی .خدایگانا غزوی بزرگ آمد پیش ترا فریضه تر است این ز غزو کردن پ...
-
پار
لغتنامه دهخدا
پار. (اِخ ) «کاترین ...» . رجوع به کاترین شود.
-
پار
لغتنامه دهخدا
پار. (اِخ ) نام چهارمین منزل از سوی هرات بجانب غور که امیرمسعود در سفر خود به غور از آنجا گذشته است . (از تاریخ ابوالفضل بیهقی ).
-
پار
لغتنامه دهخدا
پار. (ص ) پاره ؛ ماه پار، ماه پاره . || دریده : دین زردشت آشکار شده پرده ٔ رحم پارپار شده . سنائی .زینت باغ بیشتر گرددچون گل سرخ جامه پار کندپیش دانا زبان شدت دی قصه ٔ راحت بهار کند.عمادی .
-
دور پار
لغتنامه دهخدا
دور پار. [ رِ ] (اِ فعل ، صوت ) کلمه ٔ دعا که به زن گویند یعنی خدانکناد و دورباد. (ناظم الاطباء). چنین است در ناظم الاطباء و ظاهراً به اضافه ٔ «را» باید خواند یعنی دور از پارسال . و به هر حال در این متفرد است . (یادداشت لغتنامه ).
-
کاترین پار
لغتنامه دهخدا
کاترین پار.[ ت ِ ] (اِخ ) ملکه ٔ انگلستان . ششمین و آخرین زن هانری هشتم (1512 - 1548).
-
ماه پار
لغتنامه دهخدا
ماه پار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف ماه پاره است و کنایه از صاحب حسن و خوش صورت باشد. (برهان ). ماه پاره . خوش صورت و دارای حسن . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماه پاره و مهپاره شود.
-
پاره پار
لغتنامه دهخدا
پاره پار. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) رجوع به پاره پاره شود.- پاره پار شدن ؛ پاره پاره شدن : فراوان بگشتند در کارزارهمان تیغ با گرزشد پاره پار. فردوسی .- پاره پار کردن ؛ پاره پاره کردن : بفرمان آن خسرو نامداربکردند از آن پس ورا پاره پار.فردوسی .
-
لت و پار شدن
لغتنامه دهخدا
لت و پار شدن . [ ل َ ت ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متفرق و پراکنده شدن . جزٔجزء و پاره پاره شدن . پاره پاره و لخت لخت شدن . پریشان شدن .- لت و پار شدن گروهی ؛ هر یک در گوشه ای از خانه بی بستری و بی نظمی خفتن از طول بیداری یا ماندگی بسیار. پراکنده خفتن . ||...
-
لت و پار کردن
لغتنامه دهخدا
لت و پار کردن . [ ل َ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاره پاره کردن . بقطعات خرد و بزرگ جدا کرده پراکندن . پراکنده و متفرق کردن . بی نظم و ترتیبی پراکنده و متفرق کردن .
-
لت و پار
لغتنامه دهخدا
لت و پار. [ل َ ت ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) قطعه قطعه . پاره پاره .