کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوسیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پوسیده
لغتنامه دهخدا
پوسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) متخلخل و سبک شده از طول زمان یا علتی دیگر. رمیم . نخر. نخرة. پوده . بالی . بالیة. رمة. ریزیده . رث .سوداء. چرّیده . (در تداول مردم قزوین ) : زآنهمه وعده ٔ نیکو ز چه خورسند شدی ای خردمند بدین نعمت پوسیده ٔ غاب . ناصرخسرو.ت...
-
واژههای مشابه
-
پوسیده چوب
لغتنامه دهخدا
پوسیده چوب . [ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ظاهراً پاره ٔ چوبهای پوسیده است در زمینهای نمناک هند که مانند کرم شب تاب و کرم خاکی و امثال آن بشب روشنی دهد : چوپوسیده چوبی که در کنج باغ فروزنده باشد بشب چون چراغ .
-
پوسیده شدن
لغتنامه دهخدا
پوسیده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب )پوسیدن . چریدن . (در تداول مردم قزوین ) : تازه رویم بمثل لاله ٔ نعمان بودکاه پوسیده شد آن لاله ٔ نعمانم . ناصرخسرو.نخر. (تاج المصادر بیهقی ). عفن . (دهار) (منتهی الارب ). عفونت . (منتهی الارب ). وهی . و رجوع ...
-
پوسیده گشتن
لغتنامه دهخدا
پوسیده گشتن . [ دَ / دِگ َ ت َ ] (مص مرکب ) پوسیدن . پوسیده شدن : چو پی سست و پوسیده گشت استخوان دگر قصه ٔ سخت روئی مخوان .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
پوسده
لغتنامه دهخدا
پوسده . [ س ِ دَ / دِ ] (ن مف ) مخفف پوسیده . رجوع به پوسیده شود.
-
رمام
لغتنامه دهخدا
رمام . [ رُ ] (ع ص ، اِ) پوسیده . (المنجد). || استخوان پوسیده . (اقرب الموارد) (المنجد). رمیم .
-
پوسانیده
لغتنامه دهخدا
پوسانیده .[ دَ / دِ ] (ن مف ) آنچه را که پوسیده کرده باشند.
-
ارمام
لغتنامه دهخدا
ارمام . [ اَ ] (ع ص ) (جمع است و واحد را بدان وصف کنند) حبل ارمام ؛ حبل رمام . ریسمان پوسیده . رسن کهنه و پوسیده . (منتهی الأرب ).
-
کبث
لغتنامه دهخدا
کبث .[ ک َ ب ِ ] (ع ص ) فرسوده و پوسیده . (ناظم الاطباء).
-
استان
لغتنامه دهخدا
استان . [ اَ ] (ع اِ) بیخ درخت پوسیده . استن . (منتهی الارب ).
-
بلی
لغتنامه دهخدا
بلی . [ ب َ لی ی ] (ع ص ) کهنه و پوسیده . (از اقرب الموارد).
-
پیغه
لغتنامه دهخدا
پیغه . [ غ َ / غ ِ ] (اِ) چوب پوسیده ای که در خوزستان بجای آتشگیره بر چخماق زنند. (انجمن آرا). چوبی پوسیده که در خوزستان بجای پده و حراق بکاربرند. اما کلمه مصحف پیفه است . رجوع به پیفه شود.
-
رمة
لغتنامه دهخدا
رمة. [ رُم ْ م َ/ رِم ْ م َ ] (ع اِ) رسن پوسیده . (منتهی الارب ). قطعه ای پوسیده از رسن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). ج ، رِمام ، رُمَم . (متن اللغة).