کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوستپسین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پسین
لغتنامه دهخدا
پسین . [ پ َ ] (ص نسبی ) (خلاف نخستین و پیشین ) بازپسین . واپسین اخیر. آخرین . مُؤخر. آخرة. اُخری . آخر. متأخر : نخستین فطرت پسین شمارتوئی خویشتن را ببازی مدار. فردوسی .ندانم که دیدار باشد جز این یک امشب بکوشیم دست پسین . فردوسی .فراوان ز گردان گرد...
-
پوست
لغتنامه دهخدا
پوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفند و مانند آن . مقابل گوشت . مسک . چرم . جلدة.عرض . ملمس . (منتهی الارب ). صلة. (دهار) : چا...
-
پوست بر پوست
لغتنامه دهخدا
پوست بر پوست . [ ب َ ] (ص مرکب ) تهی و بیمغز و پوچ : آنکه چون پسته دیدمش همه مغزپوست بر پوست بود همچو پیاز.(گلستان ).
-
صبح پسین
لغتنامه دهخدا
صبح پسین . [ ص ُ ح ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صبح دوم . بام دوم . صبح صادق : سینه چون صبح پسین خواهم دریدکآفتاب آمد به پیشین ای دریغ. خاقانی .چون مشعله پیش بین موافق چون صبح پسین منیر و صادق .نظامی .
-
دست پسین
لغتنامه دهخدا
دست پسین . [ دَ ت ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست پس .دست آخر. عاقبت . آخر کار. (برهان ). دست در این ترکیب به معنی نوبت است . (آنندراج ). آخربار : ندانم که دیدار باشد جزاین یک امشب بکوشیم دست پسین . فردوسی .|| داو آخر قمار و غیره . (برهان ). و رج...
-
روز پسین
لغتنامه دهخدا
روز پسین . [ زِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روز آخرین . || روز قیامت . (ناظم الاطباء):پرستش همان پیشه کن یا نیازهمه کار روز پسین را بساز. فردوسی .هست یکایک همه بر جای خویش روز پسین جمله بیارند پیش . نظامی .مپندار دلها بداغ تو ریش که روز پسین آیدت خ...
-
اله پسین
لغتنامه دهخدا
اله پسین . [ ] (اِخ ) قلعه ای از اسماعیلیان نزدیک طالقان . (یادداشت مؤلف ).
-
باد پسین
لغتنامه دهخدا
باد پسین . [ دِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی ضرطه . بادی که از مقعد بیرون آید. ابوالمعالی در هجا گوید : وقت گفتن از دهانش آنچنان آید نفس ترب میخورده که بویش آمد از باد پسین . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 179).رجوع به باد شود. || اقبال و سعادت آینده . ...
-
پسین فردا
لغتنامه دهخدا
پسین فردا. [ پ َ ف َ ] (ق مرکب ) دو روز بعد از فردا. سه روز بعد.
-
پسین فرداشب
لغتنامه دهخدا
پسین فرداشب . [ پ َ ف َ ش َ ] (ق مرکب ) دو شب بعد از فرداشب .
-
خشت پسین
لغتنامه دهخدا
خشت پسین . [ خ ِ ت ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خشت آخری بنا. آخرین خشت ساختمان : آنچه بدو خانه نوآیین بودخشت پسین آب نخستین بود.نظامی .
-
گاو پوست
لغتنامه دهخدا
گاو پوست . (اِ مرکب ) پوست گاو. پوست گاو که در آن کاه یا زر کنند: قنطار؛ یک پوست گاو پر از زر یا از سیم . (منتهی الارب ).دگرهر چه در پادشاهی اوست ز گنج کهن پر کند گاو پوست . فردوسی .ز دینار گفتند و از گاو پوست ز کاری که آرام روم اندروست . فردوسی .|| ...
-
هفت پوست
لغتنامه دهخدا
هفت پوست . [ هََ ] (اِ مرکب ) هفت بنیان است که کنایه از هفت آسمان باشد. (برهان ) : همه آفریده ست در هفت پوست بدو آفرین ، کآفریننده اوست .نظامی .
-
یک پوست
لغتنامه دهخدا
یک پوست . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یک لاقبا. (یادداشت مؤلف ) : کسوه بر کسوه شود همچو پیازپیش تو مادح یک پوست چو سیر.سوزنی .
-
تخته پوست
لغتنامه دهخدا
تخته پوست . [ ت َ ت َ / ت ِ ] (اِمرکب ) همان پوست تخته . (آنندراج ). پاره پوستی که درویشان و جز آنان با خود دارند زیرانداز را. تخته ای ازپوست گوسفند که بر آن نشینند و خوابند : با کلاه نمدبه تخته پوست شهریاریم و تاج و تخت این است . نصیرای بدخشانی (از ...