کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوستین فروش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خام پوستین
لغتنامه دهخدا
خام پوستین . (ص مرکب ) احمق . ابله : یک پخته نی که گویدم ای خام پوستین حور و سریر تکیه بود در ره سعیر. سوزنی .با او چراغ دولت خصمش نداد نورکآن خام پوستین به ره اندر چراغ کرد.سوزنی .
-
کلاته پوستین دوز
لغتنامه دهخدا
کلاته پوستین دوز. [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد سرجام بخش فریمان شهرستان مشهد. محلی کوهستانی و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
پوستین باژگونه کردن
لغتنامه دهخدا
پوستین باژگونه کردن . [ با ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت تصمیم گرفتن . عظیم مصمم شدن . پوستین باشگونه کردن : بانگ برزد عزت حق کای صفی تو نمیدانی ز اسرار خفی پوستین را باژگونه گر کنم کوه را از بیخ و از بن برکنم . مولوی .و رجوع به پوستین باشگونه کر...
-
پوستین باشگونه کردن
لغتنامه دهخدا
پوستین باشگونه کردن . [ با ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت مصمم شدن . رجوع به پوستین باژگونه کردن شود. || تغییر روش و رفتار و معامله دادن : باشگونه کرده عالم پوستین رادمردان بندگان را گشته رام . ناصرخسرو.رئیس امین را چو بینی بگوی که گرد فضولی بسی م...
-
پوستین بکن حریر بپوش
لغتنامه دهخدا
پوستین بکن حریر بپوش . [ ب ِ ک َ ح َب ِ ] (اِ مرکب ) نام مرغی که پیش از دیگر مرغان در نزدیکی نوروز خواندن آغازد و خواندنی طویل دارد و آن را چرخ ریسَک و چِلَّه ریسَک نیز نامند . || حکایت صوت مرغ مزبور.
-
پوستین به گازر دادن
لغتنامه دهخدا
پوستین به گازر دادن . [ ب ِ زَ / زُ دَ] (مص مرکب ) صاحب برهان گوید کنایه از بدگوئی و عیب جوئیست . لکن در بیت های ذیل معزی و انوری چنین مینماید که بمعنی کار بغیر اهل آن گذاردن است : کی شود غرّه بگفتار مخالف چون توئی مرد دانا کی دهدهرگز بگازر پوستین . ...
-
پوستین به گازر داشتن
لغتنامه دهخدا
پوستین به گازر داشتن . [ ب ِ زَ / زُ ت َ ] (مص مرکب ) کار بغیر اهل آن واگذار شده بودن : از غم صدف دو دیده پر دارم وز حادثه پوستین بگازر دارم .انوری .
-
پوستین به گازر فرستادن
لغتنامه دهخدا
پوستین به گازر فرستادن . [ ب ِ زَ / زُ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) پوستین به گازر دادن : پوستین را به اولین منزل بفرستاد سوی گازر دل .سنائی .
-
پوستین به گازرده
لغتنامه دهخدا
پوستین به گازرده . [ ب ِ زَ / زُ دِه ْ ] (نف مرکب ) کنایه است از آنکه کار را بغیر اهل سپارد،شاید جمله ای است برای تحقیر و استخفاف : تا چند که پوستین بگازر ده خرم دل آنکه پوستین دارد.انوری .
-
پوستین بر سر کسی زدن
لغتنامه دهخدا
پوستین بر سر کسی زدن . [ ب َ س َ رِ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) او را اذیت و آزار و شکنجه و عذاب دادن : سال پارین با تو ما را چه جدال و جنگ خاست سال امسالین تو با ما درگرفتی جنگ و کین باش تا سال دگر نوبت کرا خواهدبدن تا که را می بایدم زد بر سر وی پوستین ....
-
پوستین به لای اندر مالیدن
لغتنامه دهخدا
پوستین به لای اندر مالیدن . [ ب ِ اَ دَ دَ ] (مص مرکب ) چون متظلمان و مظلومان جامه گل آلوده کرده بشکایت بردن : دادخواهی ، ور بخواهند از تو دادپس به لای اندر بمالی پوستین .ناصرخسرو.
-
جستوجو در متن
-
مویینه فروش
لغتنامه دهخدا
مویینه فروش . [ مو ن َ / ن ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فَرّاء. پوستین فروش . (یادداشت مؤلف ). که فروختن پوستین پیشه دارد. و رجوع به مویینه شود.
-
فراء
لغتنامه دهخدا
فراء. [ ف َرْ را ] (ع ص ) این انتساب پوستین دوز را میرساند. (سمعانی ). پوستین دوز. پوستین فروش . (یادداشت بخط مؤلف ). || مویینه فروش . (یادداشت بخط مؤلف ). || پوست پیرا. واتگر. (یادداشت بخط مؤلف ). چرمساز. (نفیسی ). صانع پوست . (اقرب الموارد). دبا...
-
ثعلبی
لغتنامه دهخدا
ثعلبی . [ ث َ ل َ بی ی ] (ع ص نسبی ) روباه فروش . || روباه دوز. (مهذب الاسماء). || منسوب است بقبیله ٔ بنی ثعلبة و صنعت پوستین روباه . (سمعانی ).
-
یخدان
لغتنامه دهخدا
یخدان . [ ی َ ] (اِ مرکب ) صندوق چوبی یافلزی یا پلاستیکی نگه داشتن قطعات یخ را. (یادداشت مؤلف ). یخدان ؛ مخشف (از فارسی است از یخ به معنی جمد، و دان ظرف آن است ). (از ترجمه ٔ نشوء اللغة ص 25).- امثال : یخ را باش ، یخدان را باش ، گل را باش ، گلدان ر...