کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوستین به گازر داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پوستین به گازر داشتن
لغتنامه دهخدا
پوستین به گازر داشتن . [ ب ِ زَ / زُ ت َ ] (مص مرکب ) کار بغیر اهل آن واگذار شده بودن : از غم صدف دو دیده پر دارم وز حادثه پوستین بگازر دارم .انوری .
-
واژههای مشابه
-
پیل پوستین
لغتنامه دهخدا
پیل پوستین . [ ل ِ ] (ترکیب ِ اضافی ، اِ مرکب ) معنی این ترکیب در بیت ذیل معلوم نشد : تو شادخوار و شادکام و شادمان و شاددل بدخواه تو غلطیده اندر پای پیل پوستین .فرخی .
-
پوستین بگازر
لغتنامه دهخدا
پوستین بگازر. [ ب ِ زَ / زُ] (ص مرکب ) صاحب برهان میگوید: کنایه از بدگو و عیب جوینده باشد. لکن در قطعه ٔ ذیل ظاهراً بمعنی مسلوخ وپوست کنده و بی پوست و بی آلت دفاع است : زیر قدمم همیشه گوئی کز زلزله خاک بی درنگ است با من که زمین ثابتی نیست زینست که آس...
-
پوستین بید
لغتنامه دهخدا
پوستین بید. (اِ مرکب ) بید پوستین . پت . بید. دیوجامه . کرم فرش .
-
پوستین دریدن
لغتنامه دهخدا
پوستین دریدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دریدن پوست بر کسی . || پرده از راز نهانی برداشتن . افشای راز کردن : بدشنام مر پاک فرزند او رابدری همی پوستین محمد. ناصرخسرو.عشق توام پوستین گر بدرد گو بدرسوخته ٔ گرم روتا چه کند پوستین . خاقانی .روا باشد ار پوستینم...
-
پوستین کردن
لغتنامه دهخدا
پوستین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (... کسی را)، او را رسوا کردن . ا و را مفتضح کردن . او را عیب کردن . (اوبهی ). بدگوئی او کردن . (برهان ) : در رکابش ماه خواهد رفت اگراسب حسن اینست کو زین میکندبا رخ و دندانش روز و شب فلک پوستین ماه و پروین میکند. ا...
-
پوستین پیرایی
لغتنامه دهخدا
پوستین پیرایی . (حامص مرکب ) عمل پوستین پیرای .
-
پوستین دوز
لغتنامه دهخدا
پوستین دوز. (اِخ ) دهی از دهستان بالا رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 48 هزارگزی شمال خاوری کدکن . دامنه ،معتدل . دارای 50 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و خشکبار، شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو است . از ح...
-
پوستین دوز
لغتنامه دهخدا
پوستین دوز. (نف مرکب ) آنکه پوستین دوزد. فرّاء. (دهار). واتگر .موئینه دوز.
-
پوستین دوزی
لغتنامه دهخدا
پوستین دوزی . (حامص مرکب ) شغل پوستین دوز. واتگری : از بدان نیکوئی نیاموزی نکند گرگ پوستین دوزی . سعدی .- امثال : از گرگ پوستین دوزی نیاید . ناید از گرگ پوستین دوزی .|| (اِ مرکب ) محل دوختن پوستین .
-
پوستین فروش
لغتنامه دهخدا
پوستین فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه پوستین فروشد. آنکه تجارت پوستین کند. فرّاء. واتگر.
-
پوستین فروشی
لغتنامه دهخدا
پوستین فروشی . [ ف ُ ] (حامص مرکب ) شغل پوستین فروش . واتگری . || (اِ مرکب ) دکان و جای فروش پوستین .
-
کلاته پوستین دوز
لغتنامه دهخدا
کلاته پوستین دوز. [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد سرجام بخش فریمان شهرستان مشهد. محلی کوهستانی و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
پوستین بکن حریر بپوش
لغتنامه دهخدا
پوستین بکن حریر بپوش . [ ب ِ ک َ ح َب ِ ] (اِ مرکب ) نام مرغی که پیش از دیگر مرغان در نزدیکی نوروز خواندن آغازد و خواندنی طویل دارد و آن را چرخ ریسَک و چِلَّه ریسَک نیز نامند . || حکایت صوت مرغ مزبور.