کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوستین باژگونه کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پوستین باژگونه کردن
لغتنامه دهخدا
پوستین باژگونه کردن . [ با ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت تصمیم گرفتن . عظیم مصمم شدن . پوستین باشگونه کردن : بانگ برزد عزت حق کای صفی تو نمیدانی ز اسرار خفی پوستین را باژگونه گر کنم کوه را از بیخ و از بن برکنم . مولوی .و رجوع به پوستین باشگونه کر...
-
واژههای مشابه
-
کهن پوستین
لغتنامه دهخدا
کهن پوستین . [ ک ُ هَم ْ / هُم ْ ] (ص مرکب ) شخصی که به سبب کبر سن پوست اندامش به رنگ پوستین شده باشد. (از آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : کهن پوستینی درآمد به جنگ چو از ژرف دریا برآید نهنگ . نظامی (از آنندراج ).|| آنکه دارای شکل پیر و لباس کهنه باشد...
-
پیل پوستین
لغتنامه دهخدا
پیل پوستین . [ ل ِ ] (ترکیب ِ اضافی ، اِ مرکب ) معنی این ترکیب در بیت ذیل معلوم نشد : تو شادخوار و شادکام و شادمان و شاددل بدخواه تو غلطیده اندر پای پیل پوستین .فرخی .
-
پوستین بگازر
لغتنامه دهخدا
پوستین بگازر. [ ب ِ زَ / زُ] (ص مرکب ) صاحب برهان میگوید: کنایه از بدگو و عیب جوینده باشد. لکن در قطعه ٔ ذیل ظاهراً بمعنی مسلوخ وپوست کنده و بی پوست و بی آلت دفاع است : زیر قدمم همیشه گوئی کز زلزله خاک بی درنگ است با من که زمین ثابتی نیست زینست که آس...
-
پوستین بید
لغتنامه دهخدا
پوستین بید. (اِ مرکب ) بید پوستین . پت . بید. دیوجامه . کرم فرش .
-
پوستین پیرای
لغتنامه دهخدا
پوستین پیرای . (نف مرکب ) پوستین دوز. فراء. واتگر : بخارپشت نگه کن که از درشتی موی به پوست او نکند طمع پوستین پیرای . کسائی . || و انوری در بیت ذیل از پوستین پیرای معنی مؤدب و مهذب یا عذاب دهنده و شکنجه کننده خواسته است : گر حسودت بسیست عاجز نیست اژ...
-
پوستین پیرایی
لغتنامه دهخدا
پوستین پیرایی . (حامص مرکب ) عمل پوستین پیرای .
-
پوستین دوز
لغتنامه دهخدا
پوستین دوز. (اِخ ) دهی از دهستان بالا رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 48 هزارگزی شمال خاوری کدکن . دامنه ،معتدل . دارای 50 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و خشکبار، شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و راه آن مالرو است . از ح...
-
پوستین دوز
لغتنامه دهخدا
پوستین دوز. (اِخ ) دهی از دهستان پیچرانلو بخش باجگیران شهرستان قوچان ، واقع در 48هزارگزی جنوب باختری باجگیران و سه هزارگزی شمال راه مالرو عمومی باجگیران به بی بهره . کوهستانی ، سردسیر. دارای 124 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و تریاک . شغل...
-
پوستین دوز
لغتنامه دهخدا
پوستین دوز. (اِخ ) دهی جزء بخش سراسکند شهرستان تبریز، واقع در هشتهزارگزی جنوب سراسکند و هشتهزارگزی شوسه ٔ سراسکند بسیاه چمن و سه هزارگزی خط آهن مراغه به میانه . کوهستانی ، معتدل . دارای 310 سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه . محصول آنجا غلات و حبوبات . ...
-
پوستین دوز
لغتنامه دهخدا
پوستین دوز. (نف مرکب ) آنکه پوستین دوزد. فرّاء. (دهار). واتگر .موئینه دوز.
-
پوستین دوزی
لغتنامه دهخدا
پوستین دوزی . (حامص مرکب ) شغل پوستین دوز. واتگری : از بدان نیکوئی نیاموزی نکند گرگ پوستین دوزی . سعدی .- امثال : از گرگ پوستین دوزی نیاید . ناید از گرگ پوستین دوزی .|| (اِ مرکب ) محل دوختن پوستین .
-
پوستین سرا
لغتنامه دهخدا
پوستین سرا. [ س َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش صومعه سرای شهرستان فومن ، واقع در هفتهزارگزی شمال باختری صومعه سرا. کنار راه شوسه ٔ صومعه سرا به اباتر. جلگه ،معتدل مرطوب . دارای 400 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ ماسوله . محصول آنجابرنج و توتون و ...
-
پوستین فروش
لغتنامه دهخدا
پوستین فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه پوستین فروشد. آنکه تجارت پوستین کند. فرّاء. واتگر.