کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوستهسوزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پوسته
لغتنامه دهخدا
پوسته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) پوست . || پوستک . پوستی نازک . قشارة. || شوره ٔ سر. قطعات کوچک سفید رنگ که در سر آدمی بگاه شوخگنی پدید آید و چون بشانه زنند فروریزد. هبریه . پوسه . رجوع به پوسه شود.
-
پوسته پوسته شدن
لغتنامه دهخدا
پوسته پوسته شدن . [ ت َ ت َ / ت ِ ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) صورت پوستکها گرفتن . به ورقه های نازک مبدل شدن .
-
صبح سوزی
لغتنامه دهخدا
صبح سوزی . [ ص ُ ] (حامص مرکب ) افروختن صبح : یا آه عاشق بود خود بر صبح سوزی نامزدکان تیر آتش پاش زد بدْرید خفتان صبح را.خاقانی .
-
جان سوزی
لغتنامه دهخدا
جان سوزی . (حامص مرکب ) عمل جانسوز : رای تو بکین توزی دارد سر جانسوزی چون نیست لبت روزی هم رای تو اولی تر. خاقانی .رجوع به جان سوز شود.
-
دشمن سوزی
لغتنامه دهخدا
دشمن سوزی . [ دُ م َ ] (حامص مرکب ) عمل دشمن سوز. آزار دشمن : عادت دشمن سوزی و دوست نوازی آن مهر سپهر سرافرازی ... در میان عالمیان باقی و پایدار ماند. (حبیب السیر چاپ طهران ج 3 جزو 4 ص 323).
-
روغن سوزی
لغتنامه دهخدا
روغن سوزی . [ رَ / رُو غ َ ] (حامص مرکب ) عمل سوختن روغن . (فرهنگ فارسی معین ). || هر گاه در موتور اتومبیل پیستون یا رینگ به علتی خراب و از کار بیفتد قسمتی از روغن موتور که میل لنگ و یاطاقانها در آن کار می کنند از طریق روزنهایی که بر اثر خرابی مذکور ...
-
سبب سوزی
لغتنامه دهخدا
سبب سوزی . [ س َ ب َ ] (حامص مرکب ) نابود کردن سبب . از میان بردن سبب : از سبب سازیش من سودائیم وز سبب سوزیش سوفسطائیم . مولوی .در سبب سازیش سرگردان شدم وز سبب سوزیش هم حیران شدم .مولوی .
-
سینه سوزی
لغتنامه دهخدا
سینه سوزی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) آزردگی . رنج . جفا. (ناظم الاطباء).
-
مرده سوزی
لغتنامه دهخدا
مرده سوزی . [ م ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل سوختن میت بجای دفن کردن مسلمین و یا بر کوه نهادن زرتشتیان ، چنانکه رسم بعضی طوایف هند و ملل دیگر است . (یادداشت مرحوم دهخدا). سوختن جسد مردگان .
-
بی سوزی
لغتنامه دهخدا
بی سوزی . (حامص مرکب ) حالت بی سوز. بی حرارتی . نداشتن سوز و گداز و هیجان : که صاحب حالتان یکباره مردندز بی سوزی همه چون یخ فسردند.نظامی .
-
خلق سوزی
لغتنامه دهخدا
خلق سوزی . [ خ َ ] (حامص مرکب ) مردمان سوزی . مردم سوزی : میرست بباغ دلفروزی میکرد بغمزه خلق سوزی .نظامی .
-
خرقه سوزی
لغتنامه دهخدا
خرقه سوزی . [ خ ِ ق َ / ق ِ ] (حامص مرکب ) عمل سوزاندن خرقه بوسیله ٔ صوفی از جهت کثرت وجد یا بجهت شکر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خویشتن سوزی
لغتنامه دهخدا
خویشتن سوزی . [ خوی / خی ت َ ] (حامص مرکب ) خودسوزی : چند چون شمع مجلس افروزی جلوه سازی و خویشتن سوزی .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
دف
لغتنامه دهخدا
دف . [ دَ ] (اِ) چنبری که پوستی بر آن کشند و قوالان نوازند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). چنبری باشد که پوستی بر آن چسبانند و قوالان نوازند. (از برهان ). نام ساز معروف . (غیاث ) (آنندراج ). طبل و دهل و طبل یک پوسته و تبوراک . (ناظم الاطباء). سازی که...