کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پودهرُستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رستی
لغتنامه دهخدا
رستی . [ رَ ] (حامص ) خلاص ونجات . (ناظم الاطباء). خلاص و نجات یافتن . (برهان ).
-
رستی
لغتنامه دهخدا
رستی . [ رُ ] (اِ) رزق و روزی و روزینه . (ناظم الاطباء). روزی . رزق . (فرهنگ فارسی معین ) (از برهان ) (از فرهنگ اوبهی ). نعمت و روزی را گویند. (از فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (از شعوری ج 2 ورق 27). نعمت . (لغت فرس اسدی ) : چون تو کریمان که تماشاگ...
-
رستی
لغتنامه دهخدا
رستی . [ رُ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن عمر زهری رستی . از عم خود رسته ٔ اصفهانی روایت دارد. (از لباب الانساب ).
-
رستی
لغتنامه دهخدا
رستی . [ رُ ] (حامص ) راحت و فراغت و آسودگی و آسایش . (ناظم الاطباء). راحت و فراغت . (از انجمن آرا) (از برهان ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از شعوری ج 2 ورق 27) (غیاث اللغات از جهانگیری و برهان ) : ابی زحمت نیابی تندرستی ابی محنت نیابی هیچ رس...
-
رستی
لغتنامه دهخدا
رستی . [ رُ ] (حامص ) چیرگی . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از شعوری ج 2 ورق 27) (فرهنگ رشیدی ). غلبه . استیلاء. (فرهنگ فارسی معین ). غلبه و فتح و ظفر و استیلا. (ناظم الاطباء). غالب شدن و مستولی گردیدن . (از برهان ). || منسوب به رُست (...
-
رستی
لغتنامه دهخدا
رستی . [ رُ تی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به رُستة که نسبت اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
-
رستی
لغتنامه دهخدا
رستی . [ رُ تی ی ] (اِخ ) احمدبن محمدبن رُستة صوفی اصفهانی رستی ، معروف به جمال و مکنی به ابوحامد. وی از محمدبن ابراهیم بن عامربن ابراهیم مدینی اصفهانی روایت کرد و ابوبکر ابن مردویه از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).
-
پوده
لغتنامه دهخدا
پوده . [ دَ ] (اِخ ) قریه ٔ مرکز بلوک سمیرم سفلی در اصفهان .
-
پوده
لغتنامه دهخدا
پوده . [ دَ / دِ ] (ص ) در لغت نامه ٔ اسدی آمده است :پوده . چون پوسیده گشته باشد و هرچه پوسیده گشته باشد گویند پوده باشد. پوک . پوچ . میان تهی . خالی . پود. پده . سخت سوده و ریخته . (مؤیّد الفضلاء) : آب هرچه بیشتر نیرو کندبند و ورَغ سست و پوده بفکند...
-
پوده
لغتنامه دهخدا
پوده . [ دِ ] (اِخ ) دهی جزءدهستان سیارستاق بخش ییلاقی رودسر شهرستان لاهیجان . 49 هزارگزی جنوب رودسر 13 گزی جنوب خاور سی پل . کوهستانی ، سردسیر، سکنه 180 نفر، زبان گیلکی و فارسی ، آب آن از چشمه . محصولاتش ، غلات ، بنشن ، لبنیات و پشم ، شغل اهالی زراع...
-
رستی خوردن
لغتنامه دهخدا
رستی خوردن . [ رُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غذا خوردن . نان خوردن . روزی خوردن . خوردن رزق و غذا : رستی خورم ز خوانچه ٔ زرین آسمان وآوازه ٔ صلا به مسیحا برآورم . خاقانی .شو خوانچه کن از زهره دلان پیش که گیتی رستی خورد از خوانچه ٔ زرین سمایی . خاقا...
-
رستی خوار
لغتنامه دهخدا
رستی خوار. [ رُ خوا / خا ] (نف مرکب ) رستی خورنده . روزی خوار. روزی خور. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به رستی و رستی خور و رستی خوردن شود. || بهره برنده . متمتع. (فرهنگ فارسی معین ).
-
رستی خور
لغتنامه دهخدا
رستی خور. [ رُ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) رستی خورنده . روزی خوار. رزق خوار. رستی خوار. که غذا و روزی بخورد : آزاد رسته از در دربند حادثات رستی خوران باغ رجا را چو میوه ایم . خاقانی .و رجوع به رُستی و رستی خوار و رستی خوردن و مترادفات کلمه شود.
-
رستی ده
لغتنامه دهخدا
رستی ده . [ رُ دِه ْ ] (نف مرکب ) رستی دهنده . روزی دهنده . رازق . (فرهنگ فارسی معین ). || بهره دهنده . (ناظم الاطباء).
-
پوده کردن
لغتنامه دهخدا
پوده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ثقل کردن . تخمه کردن . (لغت محلی شوشتر). رودل کردن .