کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پوت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پوت
لغتنامه دهخدا
پوت . (اِ) مهمل لوت . در جمله ٔ اتباعی لوت و پوت این کلمه آمده است : شیرخواره کی شناسد ذوق لوت مر پری را بوی باشد لوت و پوت . مولوی .عشق باشد لوت و پوت جانهاجوع از اینروی است قوت جانها. مولوی .لوت بمعنی طعام است و پوت چون تابعی برای آن . و کلمه ٔ دیگ...
-
پوت
لغتنامه دهخدا
پوت . [ ] (اِ) بود. پوط. وزنی از اوزان روس معادل با پنج من و نیم تبریز.
-
واژههای مشابه
-
لوت پوت
لغتنامه دهخدا
لوت پوت . (اِ مرکب ، از اتباع ) اقسام طعامهای لذیذ. (غیاث ). رجوع به لوت و پوت شود.
-
پوت کشی
لغتنامه دهخدا
پوت کشی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) اصطلاحی است مقنّیان را.
-
لوت و پوت
لغتنامه دهخدا
لوت و پوت . [ ت ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خورشها. اقسام مطعوم . غذا. این لغت از توابع است به معنی اقسام خوردنیها و انواع طعامها و مأکولات و مشروبات . (برهان ) : عشق باشد لوت و پوت جانهاجوع از این روی است قوت جانهاشیرخواره کی شناسد ذوق لوت مر پری را ...
-
واژههای همآوا
-
پوط
لغتنامه دهخدا
پوط. (روسی ، اِ) و آن وزنی است معادل پنج من و نیم تبریز، و مالیات را بکار است . یک پوط، یک حلب ؛ هجده لیتر.
-
جستوجو در متن
-
پود
لغتنامه دهخدا
پود. (روسی ، اِ) پوت . وزنی از اوزان روسیه . رجوع به پوت شود.
-
پک و لک
لغتنامه دهخدا
پک و لک . [ پ َ ک ُ ل َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) تک و پوی و گرد مردم برآمدن . (برهان قاطع). || بی هنری و رعنائی . (فرهنگ سروری ). || آلات خانه و به این معنی به تقدیم لک بر پک هم گفته اند و مشهور نیز این است . (برهان قاطع) : چو لوت و پوت شود تار و مار،...
-
غابر
لغتنامه دهخدا
غابر. [ ب ِ ] (ع ص ) باقی و پاینده . ج ، غُبّر. (منتهی الارب ). باقی مانده . بقیه . بمانده . قال ابن عمر: غابره النجس ؛ ای باقیه و منه : فانجیناه و اهله الا امرأته کانت من الغابرین ، ای من الذین بقوا فی دیارهم فهلکوا. هو غابر بنی فلان ؛ ای بقیتهم . ...
-
شیرخواره
لغتنامه دهخدا
شیرخواره . [ خوا/ خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) طفلی که شیر می خورد. (ناظم الاطباء). راضع. ملیج . (منتهی الارب ). رضیع. شیرخوار. شیرخور. رضیعه . صبی . (یادداشت مؤلف ) : یکی شیرخواره خروشنده دیدزمین را چو دریای جوشنده دید. فردوسی .پس اندر همی رفت پویان دو ...
-
ت
لغتنامه دهخدا
ت . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حروف مرفوع و مصمته و نیز از حروف مهموسه ٔ نطعیه است ، و آنرا تای قرشت و تای مثناة فوقانی گوین...