کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهن چشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پهن چشم
لغتنامه دهخدا
پهن چشم . [ پ َ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) دارای چشمی پهن . || شوخ و بیحیا. (غیاث ) (آنندراج ) : بحر و کان با تو حرف جود زدندپهن چشم این و آن دریده دهان .ظهوری .
-
واژههای مشابه
-
نی پهن
لغتنامه دهخدا
نی پهن . [ ن َ پ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سومار شهرستان قصرشیرین . در 5هزارگزی جنوب غربی سومار و 3هزارگزی مرز ایران و عراق برکنار رودخانه ٔ کنگیر، در دشت گرمسیری واقع است و 140 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ کنگیر، محصولش غلات و لبنیات و برنج و مختص...
-
آفتاب پهن
لغتنامه دهخدا
آفتاب پهن . [ پ َ ] (اِ مرکب ) در تداول خانگی ، آنگاه از بامداد که قسمتی از سطح سرای را آفتاب گیرد.
-
دره پهن
لغتنامه دهخدا
دره پهن . [ دَرْ رَ پ َ ] (اِخ ) نام موضعی به کرمان در جنوب شرقی بافت که در آنجا چندین رشته رود بهم پیوسته و هلیل رود را تشکیل میدهند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دره پهن
لغتنامه دهخدا
دره پهن . [ دَرْ رَ پ َ ](اِخ ) دهی است از دهستان مصعبی . بخش حومه ٔ شهرستان فردوس . واقع در 32هزارگزی خاور فردوس و 6هزارگزی شمال راه مالرو عمومی نوغاب به فردوس . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
ده پهن
لغتنامه دهخدا
ده پهن . [ دِه ْ پ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 7هزارگزی شمال خاوری کرمانشاه . سکنه ٔ آن 400 تن . آب آن از چشمه ٔ کوچک و چاه قره سو تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
راه پهن
لغتنامه دهخدا
راه پهن . [ پ َ ] (اِخ ) محلی است بمسافت کمی در مشرق فرک به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
ریش پهن
لغتنامه دهخدا
ریش پهن . [ پ َ ] (ص مرکب ) که ریش پهن و بزرگی دارد.ریش تپه . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ریش تپه شود.
-
کاسه ٔ پهن
لغتنامه دهخدا
کاسه ٔ پهن . [ س َ / س ِ ی ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صحفه . (ترجمان القرآن ).
-
پهن پازن
لغتنامه دهخدا
پهن پازن . [ پ ِ هَِ زَ ] (نف مرکب ) که پهن پازند، که سرگین سم داران را که برابر آفتاب گسترده باشند خشک شدن را، با پای بگرداند. رجوع به پِهِن شود. || مجازاً ولگرد. بیکار. هیچکاره . که کاری را نشاید.
-
پهن پازنی
لغتنامه دهخدا
پهن پازنی . [ پ ِ هَِ زَ ] (حامص مرکب ) عمل پهن پازن . || ولگردی .
-
پهن حاجی
لغتنامه دهخدا
پهن حاجی . [ پ َ ] (اِخ ) نام یکی از قراء هفتگانه ٔ رکن کلا از دهستان تالار پی بخش مرکزی شهرستان شاهی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
پهن شدن
لغتنامه دهخدا
پهن شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) منبسط شدن .پخت شدن . گسترده شدن . پخج شدن . پهن گشتن . پهن گردیدن . انکشاط. (تاج المصادر). تفطح . (منتهی الارب ). امتهاد؛ پهن و بلند شدن . (تاج المصادر). خثم ؛ پهن شدن سرکلند. (تاج المصادر). || مجازاً نشستن ازکاهلی...
-
پهن کردن
لغتنامه دهخدا
پهن کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) منبسط کردن . گستردن . باز کردن گستردنیها. گسترانیدن فرش و جز آن . فرش کردن ، انداختن ، چنانکه رختخواب و جز آن . بسط. انفراش . تمهید. گشودن . پهنیدن . اصفاح . (تاج المصادر). تشبیح . (تاج المصادر). فطح . (از منتهی ا...