کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهنۀ مرئی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پهنه
لغتنامه دهخدا
پهنه . [ پ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) فسحت . عرصه . عرض . (برهان ). ساحت . میدان . (جهانگیری ) (برهان ) : جرم هلال چرخ برین سبز پهنه چیست مانا ز سم اسب تو بر وی نشان رسید. کمال اسماعیل .- پهنه ٔ کارزار ؛ میدان جنگ .
-
پهنه
لغتنامه دهخدا
پهنه . [ پ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مقابل گوی . طبطاب . راکت (در گوی و پهنه ). قسمی چوگان که سر آن مانند کفچه پهن است و گوی رادر آن نهاده برافکنند و چون نزدیک بفرود آمدن شود باز سر پهنه را بر او زنند و هم چنین کنند و نگذارند بر زمین آید تا بمقصد برسانند. (...
-
پهنه
لغتنامه دهخدا
پهنه . [ پ َ هََ ن َ / ن ِ ] (اِ) پَهَن . شیری که بسبب مهربانی بسیار در پستان مادر طغیان کند. (برهان ). رجوع به پَهَن شود.
-
وارگ پهنه
لغتنامه دهخدا
وارگ پهنه . [ پ َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان موگوئی در بخش آخوره شهرستان فریدن که در 38 هزارگزی شمال غربی آخوره واقع شده است و دارای 66 تن سکنه میباشد. لهجه ٔ اهالی آن لری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
-
پهنه باختن
لغتنامه دهخدا
پهنه باختن . [ پ َ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) با نوعی چوگان که پهنه گویند بازی کردن . پهنه بازی کردن : نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان .فرخی .
-
پهنه بر
لغتنامه دهخدا
پهنه بر. [ پ َ ن َ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان ، واقع در 34 هزارگزی شمال باختری همدان ، کنار شوسه ٔ همدان به سنندج . کوهستانی ، سردسیر، دارای 415 تن سکنه . آب آن از چشمه و چاه ، محصول آنجا غلات و لبنیات و حبوبات ...
-
پهنه بر
لغتنامه دهخدا
پهنه بر. [ پ َ ن َ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار، واقع در 16هزارگزی شمال خاوری نجف آباد کنار شوسه ٔ بیجار به سنندج . تپه ماهور، سردسیر، دارای 165 تن سکنه . آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلات ، لبنیات ، شغل اهالی زراعت و گله داری . صن...
-
پهنه باز
لغتنامه دهخدا
پهنه باز. [ پ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) که پهنه بازد. رجوع به پهنه شود : پهنه بازی و کمندافکنی و چوگان بازناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان .فرخی .
-
پهنه بر
لغتنامه دهخدا
پهنه بر. [ پ َ ن َ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زنگوان بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام ، واقع در 14 هزارگزی جنوب چرداول . کنار راه اتومبیل رو زنگوان . کوهستانی ، سردسیر، دارای 250 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ زنگوان ، محصول آنجا غلات ، حبوبات ، لبنیات ...
-
پهنه در
لغتنامه دهخدا
پهنه در. [ پ َ ن َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان فریم بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 4 هزارگزی باختر کهنه ده ، سر راه عمومی فریم به پل سفید. دشت ، معتدل ، مرطوب ، مالاریائی ، دارای 120 تن سکنه . آب آن از نهر عروس داماد، محصول آنجا برنج و غلات ، شغل...
-
پهنه کلا
لغتنامه دهخدا
پهنه کلا. [ پ َ ن َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری ، واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری ساری و 2 هزارگزی باختر راه عمومی ساری به دودانگه . کوهستان جنگلی ، معتدل ، مرطوب ، مالاریائی . دارای 1300 تن سکنه . آب آن از رود تجن و ...
-
پهنه ور
لغتنامه دهخدا
پهنه ور. [ پ َ ن َ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان بابل ، واقع در 15 هزار و پانصد گزی باختر بابل . دشت ، معتدل مرطوب مالاریائی ، دارای 120 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کازی . محصول آنجا برنج و کنف و صیفی و مختصر غلات و پنبه و نی...
-
گوی و پهنه
لغتنامه دهخدا
گوی وپهنه . [ ی ُ پ َ ن َ / ن ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گوی و چوگان . رجوع به هریک از این دو کلمه شود.- گوی و پهنه بازی ؛ چوگان بازی . رجوع به پهنه شود.- گوی و پهنه باختن ؛ چوگان باختن . گوی و چوگان بازی کردن .
-
جستوجو در متن
-
خورشید
لغتنامه دهخدا
خورشید. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) (از: خور+ شید) خور. مهر. هور. شمس . شارق . بیضاء. شید. (مهذب الاسماء).روز. غزاله . (یادداشت بخط مؤلف ). ستاره ای که جاذبه ٔ گرانشی آن اجرام منظومه ٔ شمسی را بر مداراتشان نگاه میدارد. نزدیکترین ثوابت است به زمین و با وجو...