کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهنادار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پهنادار
لغتنامه دهخدا
پهنادار. [ پ َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ پهنا. پردر. پرعرض . دارای پهنا. عریض .
-
جستوجو در متن
-
عرضدار
لغتنامه دهخدا
عرضدار. [ ع َ ] (نف مرکب ) عریض . پهنادار. فراخ . || (اِ مرکب ) سان لشکر. || عارضه و هر چیز اتفاقی و ناگهانی ، مانند بیماری . (ناظم الاطباء).
-
ترخته
لغتنامه دهخدا
ترخته . [ ت َ رَ ت َ / ت ِ ] (اِ) نوعی از ماهی بغایت عریض و پهنادار را گویند. این ماهی در رودخانه ٔ اندلس میباشد و آن شهریست در حدود مغرب . (برهان ) (آنندراج ).
-
دار
لغتنامه دهخدا
دار. (نف مرخم ) به معنی دارنده باشد، وقتی که با کلمه ای ترکیب شود. (برهان ). مانند: آبدار. آبرودار. آبله دار. آزاردار. آهاردار. اجاره دار. استخوان دار. اسلحه دار. اسم و رسم دار. اصل دار. الاغ دار. انحصاردار. انگبین دار. اورنگ دار. باددار. باردار. باز...
-
پهناور
لغتنامه دهخدا
پهناور. [ پ َ وَ ] (ص مرکب ) بسیارعریض . دارای پهنا، پهنادار. سخت عریض . پرپهنا. عراض . مصفح . (از منتهی الارب ). صلاطح . پهن : مجثئل ؛ پهناور و راست ایستاده . عریض ٌ اریض ؛ پهناور. رأس ٌ مفرطح ؛ سر پهناور. (منتهی الارب ). || ذوسعة. متسع. فراخ . وسی...
-
آدم
لغتنامه دهخدا
آدم . [ دَ ] (اِ) در تداول امروزی مرادف مردم . آدمی . آدمیان . اِنْس .ناس . || خادم .ج ، آدمها. || (ص ) نیک تربیت شده . مؤدب .- امثال : آدم از کوچکی بزرگ میشود ؛ خضوع و فروتنی سبب بزرگی مردشود. آدم به آدم بسیار ماند ؛ آنکس نیست که گمان برده اید. آد...
-
گریه
لغتنامه دهخدا
گریه . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر گریستن .اشک ریختن . گریستن . اشک . سرشک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آب از چشم ریختن . (آنندراج ). بُکاء: خم ؛ گریه ٔ سخت . حَنین ؛ گریه در بینی . (منتهی الارب ) : بمیرد چون بگرید سیر تا هشیار پنداردکه چیزی ج...
-
پهنا
لغتنامه دهخدا
پهنا. [ پ َ ] (اِ) عرض . مقابل درازنا. مقابل درازا. مقابل بالا. مقابل طول . پهنی . خلاف درازا. بَلَندی ̍. (منتهی الارب ). صفح . (منتهی الارب ). در: پر پهنا؛ پردر : و این ناحیت (مجفری ) مقدار صد و پنجاه فرسنگ درازی اوست اندر صد فرسنگ پهنای وی . (حدود ...