کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پنجه دزدیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پنجه انداختن
لغتنامه دهخدا
پنجه انداختن . [ پ َ ج َ / ج ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) درهم کردن دو تن پنجه های دست خود را برای زورآزمائی . || جنگ و ستیزه کردن . پنجه افکندن : هرچه خواهی کن که ما را با تو رای جنگ نیست پنجه با زورآوران انداختن فرهنگ نیست . قدسی (از آنندراج ).پنجه با ساع...
-
پنجه زدن
لغتنامه دهخدا
پنجه زدن . [ پ َ ج َ/ ج ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) پنجه انداختن برای زورآزمائی . || ستیزه کردن . نزاع کردن : پس از پنجاه چله در چهل سال مزن پنجه درین حرف ورق مال . نظامی .آفت این پنجره ٔ لاجوردپنجه در او زد که بدو پنجه کرد. نظامی .پنجه با شیر و مشت بر شمشی...
-
پنجه کردن
لغتنامه دهخدا
پنجه کردن . [ پ َ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستیزه کردن . نبرد کردن . نزاع کردن : هر که با پولاد بازو پنجه کردساعد سیمین خود را رنجه کرد. سعدی (گلستان ).سعدیا با ساعد سیمین نشاید پنجه کردگرچه بازو سخت داری زور با آهن مکن . سعدی .شاید ای نفس تا دگر...
-
پنجه کشو
لغتنامه دهخدا
پنجه کشو. [ پ َ ج َ / ج ِ ک َ ] (اِ مرکب ) در رامیان سیاه بن را نامند.
-
پنجه کلاغی
لغتنامه دهخدا
پنجه کلاغی . [ پ َ ج َ / ج ِ ک َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) بوته ای است با برگهای زمینی (و این غیر پنجه کلاغی نخل است ). رجوع به آطریلال شود.
-
پنجه گشادن
لغتنامه دهخدا
پنجه گشادن . [ پ َ ج َ / ج ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) باز کردن چنگال : شیر دندان نمود و پنجه گشادخویشتن گاو فتنه کرد سقیم .ابوحنیفه ٔ اسکافی .
-
پنجه باز
لغتنامه دهخدا
پنجه باز. [ پ َ ج َه ْ ] (اِمرکب ، ص مرکب ) بدرازی پنجاه باع و قلاّج : که خواند تخته ٔ عصیان تو که درنفتادزتخت پنجه پایه به چاه ِ پنجه باز.سوزنی .
-
پنجه باشی
لغتنامه دهخدا
پنجه باشی . [ پ َ ج َه ْ ] (اِ مرکب ) (از: پنجه ، پنجاه + باشی ترکی ، سر و رئیس ) رئیس پنجاه تن از سپاهیان . منصبی در نظام دوره ٔ قاجاریه .
-
پنجه بند
لغتنامه دهخدا
پنجه بند. [ پ ُ ج َ ب َ ] (اِ مرکب ) (از: پنجه ، پیشانی + بند) پیشانی بند. به زبان ماوراءالنهری .عصابه ای باشد که زنان بر پیشانی بندند : بپیچد دلم چون ز پنجه بتم گشاید به رغم دلم پنجه بند.عسجدی .
-
پنجه پایه
لغتنامه دهخدا
پنجه پایه . [ پ َ ج َه ْ ی َ/ ی ِ ] (اِ مرکب ) پنجاه پایه . پنجاه پله : بی بَدَل صدری ورای تو بَدل داند زدن تخت پنجه پایه بر اعدا به چاه شست باز. سوزنی .که خواند تخته ٔ عصیان تو که درنفتادز تخت پنجه پایه به چاه پنجه ٔ باز.سوزنی .
-
پنجه پرده
لغتنامه دهخدا
پنجه پرده . [ پ َ ج َ / ج ِ پ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که انگشتان پنجه با یکدیگر بوسیله ٔ غشائی پیوند دارد چنانکه در مرغابی و وزغ . || حیوان که انگشتان با غشائی بهم پیوسته دارد .
-
پنجه داران
لغتنامه دهخدا
پنجه داران . [ پ َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) جانورانی که دارای پنجه اند. (از لغات فرهنگستان ، در معنی انگی کوله ). و این غلط است چه کلمه ٔ انگی کوله بمعنی ناخن ور و ذوالظﱡفر است نه صاحب پنجه .
-
پنجه ریخته
لغتنامه دهخدا
پنجه ریخته . [ پ َ ج َ / ج ِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) پنجه ریزیده . که پنجه ٔ آن جدا شده و فروریخته باشد : مردانه من کزین سکو پنجه ریخته خرمن کنم بباد که در جاش آکنند. سوزنی .و «سکو» آلتی است که بدان خرمن به باد کنند.
-
پنجه عروس
لغتنامه دهخدا
پنجه عروس . [ پ َ ج َ / ج ِ ع َ ] (اِ مرکب ) نوعی خرما (در جیرفت ) و آن را لشت نیز نامند.
-
پنجه کش
لغتنامه دهخدا
پنجه کش . [ پ َ ج َ / ج ِ ک َ / ک ِ ](اِ مرکب ) نوعی نان برشته و نازک . قسمی نان گرده .