کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پنبه دهن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پنبه دهن
لغتنامه دهخدا
پنبه دهن . [ پَم ْ ب َ / ب ِ دَ هََ ] (ص مرکب ) پنبه دهان .کنایه از کم گو و کم سخن . (غیاث اللغات ) : پنبه دهنا کدام روئی سوزن پلکا کدام سوئی ؟ امیرخسرو (از آنندراج ).از دو بیت شاهد پنبه دهان و پنبه دهن معنی مفهوم نمیشود، محتاج تأیید است .
-
واژههای مشابه
-
کانی پنبه
لغتنامه دهخدا
کانی پنبه . [ پَم ْ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری روانسر و شش هزارگزی شمال راه اتومبیل رو کرمانشاهان به روانسر. ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر و دارای 60 تن سکنه ، از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات دی...
-
کوزه ٔ پنبه
لغتنامه دهخدا
کوزه ٔ پنبه . [ زَ / زِ ی ِ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غنچه ٔ پنبه . (آنندراج ). جوزق . (ناظم الاطباء). غوزه ٔ پنبه . و رجوع به جوزق و غوزه شود.
-
زی پنبه
لغتنامه دهخدا
زی پنبه . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ صوت ) اسم صوت است و آنرا ظاهراً برای نشان دادن صدایی که از زه کمان حلاجی در موقع پنبه زدن برمی خیزد بر زبان آوردند. این لفظ در تصنیفی قدیمی آمده است : «مرد غریبم و زی پنبه ! ...». (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). رجوع ب...
-
پیر پنبه
لغتنامه دهخدا
پیر پنبه . [ رِ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) کسی را گویند که بغایت پیر شده باشد چنانکه در تمام بدن او موی سیاه نمانده باشد. (برهان ). پیر منحنی که مژه و ابروش سفید شده باشد. (آنندراج ). || (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مترس . مترسک بستان . عل...
-
ذی پنبه
لغتنامه دهخدا
ذی پنبه . [ پَم ْ ب َ ] (اِ) صاحب آنندراج گوید: بعضی از شارحین نوشته اند که در ایران وقتی که یاران موافق به باغها میروند و ملاعبه میکنند و بر سر پا میرقصند از خوشی این لفظ را بر زبان میرانند و لغتی است که مسخرگان بر زبان میرانند و در کابل رسم است که ...
-
پنبه ٔ باروتی
لغتنامه دهخدا
پنبه ٔ باروتی . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) . قسمی از ماده ٔ حاصله از عملی ازتی در ماده ٔعامله خاص اجسام آلیه که اصل جزء جامد نباتی است .
-
پنبه ٔ بردی
لغتنامه دهخدا
پنبه ٔ بردی . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ی ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لوئی . قِنصف . (منتهی الارب ).
-
پنبه ٔ دوخ
لغتنامه دهخدا
پنبه ٔ دوخ . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لوئی : و دیوار خانه بگل پاکیزه اندوده باشند و اگر بعوض کاه اندر آن گل ، پنبه ٔ دوخ کرده باشند سخت نیک باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
پنبه ٔ کوهی
لغتنامه دهخدا
پنبه ٔ کوهی . [ پَم ْ ب َ / ب ِی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حجرالفتیله . آذَرْشُسْت . آذرشین و آذرشب هر دو غلط است و آذرشست صحیح آن است و ما در آذرشین و آذرشب بغلط رفته ایم . رجوع به الجماهر بیرونی شود. معدن آن در خراسان و کرمان و بلوک کوه بنان است ...
-
پنبه ٔ محلوج
لغتنامه دهخدا
پنبه ٔ محلوج . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ی ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پنبه ٔ زده . پنبه ٔ حلیج .
-
پنبه زدن
لغتنامه دهخدا
پنبه زدن . [ پَم ْ ب َ / ب ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کردن پنبه از تخم . حلاجی کردن پنبه . تندیف . نَدف . حَلج . نَدش . (منتهی الارب ). || پر کردن پنبه در چیزی : هر روز بهر پنبه زدن بر دواج چرخ صبح از عمود مشته کند وز افق کمان . اثیر اخسیکتی (از آنند...
-
پنبه شدن
لغتنامه دهخدا
پنبه شدن . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نرم و سفید شدن . || گریختن . || متفرق و پریشان گردیدن . (برهان قاطع) : پنبه کنم لشکرشان را چنان کز تنشان پنبه شود استخوان . امیرخسرو (از آنندراج ).|| از کسی بیموجب بریدن . (برهان قاطع). به هرزه بریدن ....
-
پنبه فرخمیدن
لغتنامه دهخدا
پنبه فرخمیدن . [ پَم ْ ب َ / ب ِف َ رَ دَ ] (مص مرکب ) پنبه فلخیدن . پنبه فخمیدن . بیرون کردن پنبه از پنبه دانه . حلج . حلاجت . حلاجی کردن .