کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پناه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
فلک پناه
لغتنامه دهخدا
فلک پناه . [ ف َ ل َ پ َ ] (ص مرکب ) پادشاهی بزرگ مرتبه که آستان او پناهگاه فلک است . (فرهنگ فارسی معین ) : حضرت رفیع و درگاه فلک پناه ... (لباب الالباب ).
-
مهمل پناه
لغتنامه دهخدا
مهمل پناه . [ م ُ م َ پ َ ] (ص مرکب ) کنایه از جاهل است . (آنندراج ) : میزند هرکس دم از فطرت بود مهمل پناه وآنکه او می لافد از دانش بود کردن شعار.ملافوقی یزدی (از آنندراج ).
-
گیهان پناه
لغتنامه دهخدا
گیهان پناه . [ گ َ / گ ِ هام ْ پ َ ] (اِ مرکب ) پناه جهان . پشت و مظهر گیتی . حامی و پشتیبان جهان . || پادشاه بزرگ . || (اِخ ) خداوند. خدا.
-
مغفرت پناه
لغتنامه دهخدا
مغفرت پناه . [ م َ ف ِ رَ پ َ ] (ص مرکب ) آمرزیده و مرده ای که گناهان وی آمرزیده و بخشیده شده باشد. (ناظم الاطباء). آنکه در پناه بخشایش خدا قرار گرفته باشد : صاحبقران مغفرت پناه در فیروزکوه و حدود رستمدارحکومت می نمود. (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 3 ص ...
-
ملک پناه
لغتنامه دهخدا
ملک پناه . [ م ُ پ َ ] (ص مرکب ) آنکه کشور در پناه اوست . ملجاء ملک : یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملوک امین ملت محمود شاه ملک پناه .فرخی .
-
مملکت پناه
لغتنامه دهخدا
مملکت پناه . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ پ َ ] (ص مرکب ) از القاب پادشاه است ، یعنی پشت و پناه اهالی مملکت . (ناظم الاطباء).
-
اسلام پناه
لغتنامه دهخدا
اسلام پناه . [ اِ پ َ ] (ص مرکب ) که اسلام را حمایت کند. مجیرالاسلام : ای درگه اسلام پناه تو گشاده بر روی زمین روزنه ٔ جان و درِ دل .حافظ.
-
الهی پناه
لغتنامه دهخدا
الهی پناه . [ اِ لا پ َ ] (ص مرکب ) کسی که عالم علم حکمت الهی باشد، و الهی نام فنی است از سه فن حکمت یعنی طبیعی ، ریاضی و الهی . (از غیاث اللغات ) : ز فرزانگان الهی پناه صد و سیزده بود با او براه . نظامی (از آنندراج ).و رجوع به «الهی » و «الهیات » و ...
-
الفت پناه
لغتنامه دهخدا
الفت پناه . [ اُ ف َ پ َ ] (ص مرکب ) الفت دهنده . الفت آموز.
-
پناه آوردن
لغتنامه دهخدا
پناه آوردن . [ پ َ وَ دَ ](مص مرکب ) پناهیدن . التجاء. ملتجی شدن : بیش از این از من نمی آید که آوردم پناه از تف دوزخ بخاک آستان این جناب . مفید بلخی .تَعَفﱡق ؛ پناه آوردن بکسی . (منتهی الارب ).
-
پناه بردن
لغتنامه دهخدا
پناه بردن . [ پ َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) پناهیدن . اندخسیدن . ملتجی شدن . در حمایت کسی درآمدن . زنهار خواستن . التجاء. عوذ. عیاذ. اعاذه . استعاذه . تعوّذ. مَعاذ. مَعاذّه . ضبی . ضبو. لوذ. اهداف . (منتهی الارب ). ارز : چو بردم به دادار گیهان پناه بدل شاد...
-
پناه جان
لغتنامه دهخدا
پناه جان . [ پ َ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تقیه باشد. (حاشیه ٔ مثنوی چ علاءالدوله ) : گفت ترسایان پناه جان کننددین خود رااز ملک پنهان کنند.مولوی .
-
پناه جستن
لغتنامه دهخدا
پناه جستن . [ پ َ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) (پناه بردن و پناه خواستن ) پناهیدن . عوذ. استعاذه . استظلال : فَزَع َ الیه ؛ پناه جست . عقل ؛ پناه جستن بکسی . عقول ؛ پناه جستن بکسی . (منتهی الارب ).
-
پناه دادن
لغتنامه دهخدا
پناه دادن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) زنهار دادن . در حمایت خویش گرفتن . پشتی کردن . اعاذه . ایواء. تاویة. تحصیه .صری . خفر؛ پناه دادن کسی را. (منتهی الارب ) . || پناه بردن : و چنانکه مرغ پناه به آشیان دهد ایشان پناه بذکر من دهند. (کیمیای سعادت ). متوجه ...
-
پناه داشتن
لغتنامه دهخدا
پناه داشتن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) ملجاء داشتن : کسی کو ز جاهت ندارد پناه کسی کو ز عدلت ندارد سپرچو جسمی بود کش نباشد روان چو چشمی بود کش نباشد بصر.امیر معزی .