کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پلید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پلید
لغتنامه دهخدا
پلید. [ پ َ ] (ص ) ناپاک . شوخ . شوخگن . شوخگین . چرک . چرکین . پلشت . فزاک . فژاک . فژاکن . فژاکین . فژکن . فژه . فژغند. فژغنده . فژکنده . فرخج . گست . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). پلیت .(آنندراج ). وسخ . قَذِر. ساطن . کرّزی . طَفِس . ...
-
واژههای مشابه
-
پلید زادگی
لغتنامه دهخدا
پلید زادگی . [ پ َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) ناپاکزادگی : اندر پلیدزادگی و پاک زادگی تو چغز حوض گلخن و من شیم کوثرم .سوزنی .
-
پلید شدن
لغتنامه دهخدا
پلید شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پلید گردیدن . ناپاک شدن . شوخگن شدن . چرک شدن . پلشت شدن . رجس . (تاج المصادر بیهقی ). قذر. (تاج المصادر). قذارت . (منتهی الارب ). رجاست . نجس شدن . (تاج المصادر). نجاست . تنجس . (زوزنی ) (منتهی الارب ). خباثت . (...
-
پلید کردن
لغتنامه دهخدا
پلید کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آلوده و ناپاک کردن . شوخگن کردن . چرک کردن . نجس کردن . انجاس . تنجیس . (دهار). اخباث . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
-
جستوجو در متن
-
پلیت
لغتنامه دهخدا
پلیت . [ پ َ ] (ص )پلید. نجس و ناپاک . (آنندراج ). رجوع به پلید شود.
-
ضبس
لغتنامه دهخدا
ضبس . [ ض َ ب َ ] (ع مص ) پلید و درشت خوی شدن نَفْس کسی . (منتهی الارب ). دشوارخو و پلید شدن . (منتخب اللغات ).
-
قذر
لغتنامه دهخدا
قذر. [ ق َ ] (ع ص ) پلید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قَذِر. قَذُر. قَذَر. (منتهی الارب ). || (مص ) پلید بودن . (اقرب الموارد). پلید شمردن . || کراهت داشتن . (منتهی الارب ).
-
نجاسة
لغتنامه دهخدا
نجاسة. [ ن َ س َ ] (ع مص ) پلید شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98). ناپاک و پلید گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || پلید بودن . (از اقرب الموارد). نَجْس . نَجَس . رجوع به نَجْس و نجاست شود.
-
مستقذر
لغتنامه دهخدا
مستقذر. [ م ُ ت َ ذَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استقذار. پلید داشته شده و پلید بشمارآمده . (از اقرب الموارد). پلید. (از منتهی الارب ). چرکین .- جامه ٔ مستقذرالبطانة ؛ جامه ای که آستر آن چرکین باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به استقذار شود.
-
اخباث
لغتنامه دهخدا
اخباث . [ اِ ] (ع مص ) یاران خبیث جمع کردن . || فرزندان خبیث زادن . || خبث آموختن . || فاسد گردانیدن . پلید کردن . (زوزنی ). || خداوند پلید گشتن . (زوزنی ). || اخباث قول ؛ سخن پلید گفتن . || بدی مردم گفتن .
-
استقذار
لغتنامه دهخدا
استقذار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پلید شمردن . (منتهی الارب ).ناخوش داشتن . کراهت داشتن : استقذرت الشی َٔ؛ اذا کرهت له . (منتهی الارب ). || پلید آمدن کسی را.چیزی را پلید آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).
-
نجس
لغتنامه دهخدا
نجس . [ ن َ ج َ ] (ع مص ) ناپاک گردیدن . پلید گردیدن . نجاسة. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). پلید شدن . (غیاث اللغات ) (تاج المصادر بیهقی ). || پلید بودن . غیرطاهر و غیرنظیف بودن . (از المنجد). || (ص ) ناپاک . پلی...
-
عجرقب
لغتنامه دهخدا
عجرقب . [ ع َ ج َ ق َ ] (ع ص ) متشکی پلید. (منتهی الارب ). المریب الخبیث . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). شک آورنده ٔ پلید خبیث .