کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پلکآماس بیزخم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تلک پلک
لغتنامه دهخدا
تلک پلک . [ت ِ ل ِ پ ِ ل ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول مردم رخت و متاع ناچیز خانه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
پلک گیر
لغتنامه دهخدا
پلک گیر. [ پ ِ ] (اِ مرکب ) افزار جراحی که فرودآوردن پلک چشم را بکار رود.پل کله . [ پ ُ ل ِ ک َ ل َ ] (اِخ ) نام پلی در اصفهان که در سی وشش هزارگزی پل زمانخان واقع است و دهنه های آن بسیار مرتفع ساخته شده است . (از کتاب اصفهان تألیف حسین نورصادقی ص 3...
-
تلک و پلک
لغتنامه دهخدا
تلک و پلک . [ ت ِ ل ِ ک ُ پ ِ ل ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) تلک پلک . رجوع به همین کلمه شود.
-
جستوجو در متن
-
زخم رسیده
لغتنامه دهخدا
زخم رسیده . [ زَ م ِ رَ / رِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آماس و دملی که پخته شده و نزدیک آن باشدکه سر باز کند و پلیدی از آن بیرون رود. زخم نزدیک به التیام . رجوع به «رسیدن زخم » در ذیل «زخم » شود.
-
ورغا
لغتنامه دهخدا
ورغا. [ وَ ] (اِ) آماس بی درد. (ناظم الاطباء).
-
انخماص
لغتنامه دهخدا
انخماص . [ اِ خ ِ ] (ع مص ) فرونشستن آماس جراحت . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). از بین رفتن ورم زخم . (از اقرب الموارد). یقال : انخمص الجرح . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بی مرهمی
لغتنامه دهخدا
بی مرهمی . [ م َ هََ ] (حامص مرکب ) نداشتن مرهم . نداشتن وسیله ٔ معالجه و مداوای ریشها و جراحات : زخم هجرت هست و وصلت نیست این درویش راصعب تر از درد زخم ، اندیشه ٔ بی مرهمیست . کاتبی .رجوع به مرهم شود.
-
ورغاره
لغتنامه دهخدا
ورغاره . [ وَ غا رَ / رِ ] (اِ) آماس بی درد. (ناظم الاطباء). رجوع به ورغا شود.
-
ورغن
لغتنامه دهخدا
ورغن . [ وَ غ َ ] (اِ) آماس بی درد و هر برآمدگی گرد و مدوری که در اندام آدمی پدید آید. (ناظم الاطباء). رجوع به ورغا شود.
-
زخم نظر
لغتنامه دهخدا
زخم نظر. [ زَ م ِ ن َ ظَ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) چشم زخم . نظر زدن . صدمه ٔ نگاه : ز دست رفتم و بی دیدگان نمیدانندکه زخمهای نظر بر بصیر می آید.سعدی .
-
تحدیر
لغتنامه دهخدا
تحدیر. [ ت َ ] (ع مص ) آماس کردن اندام از زخم چوب . || به شتاب بانگ نماز گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به شتاب قرائت کردن . (قطر المحیط). || به شتاب راه رفتن . (قطر المحیط).
-
محدر
لغتنامه دهخدا
محدر. [ م ُ دِ ] (ع ص ) اندام که از زخم چوب آماس کند.(آنندراج ). || آنکه ریشه ٔ جامه اندرون کرده دوزد آن را. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کسی که ریشه ٔ جامه را برمی تابد. (ناظم الاطباء).
-
احدار
لغتنامه دهخدا
احدار. [ اِ ] (ع مص ) اِحدار ثوب ؛ ریشه ٔ جامه اندرون کرده دوختن . (منتهی الارب ). || جامه را دامن کردن . || آماس کردن اندام از زخم چوب . (منتهی الارب ). || آماسانیدن (از بسیار زدن ). آماهانیدن . || برتافتن ریشه ٔ جامه چنانکه در گلیمها کنند. || فرودآ...
-
طمر
لغتنامه دهخدا
طمر. [ طَ ] (ع مص ) پوشیدن در زمین . (منتهی الارب ). پوشیدن . در زیر خاک کردن . (منتخب اللغات ). پنهان کردن . (منتهی الارب ) (دهار) (تاج المصادر). || برجستن . (زوزنی ). برجستن بسوی نشیب یا بسوی هوا. طمار. طمور. (منتهی الارب ). جستن ببالا یا بپائین . ...