کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پلاستیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جراحی پلاستیک
لغتنامه دهخدا
جراحی پلاستیک . [ ج َرْ را ی ِ پ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شعبه جدیدی است از دانش جراحی که در خلال دو جنگ جهانی اخیر پیشرفتهای بزرگی کرده است . جراح با روشهای خاصی می تواند بافتهای نازیبا و برآمده و نامناسب را اصلاح کند و در زیبا کردن آنها جهد فرا...
-
جستوجو در متن
-
جراحة تجمیلیة
لغتنامه دهخدا
جراحة تجمیلیة. [ ج ِ ح َ ت ِ ت َ لی ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول عربی امروز، جراحی پلاستیک . جراحی زیبائی . رجوع به جراحی پلاستیک شود.
-
مبل
لغتنامه دهخدا
مبل . [ م ُ ] (فرانسوی ، اِ) اثاث البیت . کاچال . رخت . رخت خانه . ماعون . قماش خانه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عموماً به تمام اشیاء منقولی که در خانه مورد استفاده قرار می گیرد و یا برای تزیین خانه به کار می رود و خصوصاً به چهارپایه های به نسبت ب...
-
زیردستی
لغتنامه دهخدا
زیردستی . [ دَ ] (حامص مرکب ) اطاعت و فرمانبرداری و فروتنی . (ناظم الاطباء). کهتری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اگر من سزاوار شاهی نیم مبادا که در زیردستی زیم . فردوسی .پر از لابه و زیردستی ودردنخست آفرین بر جهاندار کرد. فردوسی .تو او را به تن زیردس...
-
اوره
لغتنامه دهخدا
اوره . [ رِ ] (فرانسوی ، اِ) به اصطلاح کیمیا، ماده ای است بی رنگ و بی بو و طعمش شبیه به طعم شوره که در بول تولید میگردد و چون با اکسیژن ترکیب یابد تولید اسید اوریک میشود و اورات ملحی است که از اسید اوریک با یک بزی حاصل میگردد. (ناظم الاطباء). ترکیب آ...
-
عروسک
لغتنامه دهخدا
عروسک . [ ع َ س َ ] (اِ مصغر) تصغیر عروس .(برهان ). عروس کوچک . عروس خرد. رجوع به عروس شود. || لعبتی که دخترکان سازند. (برهان ). لعبت که دختران به آن بازی کنند. (غیاث اللغات ). لعبت را گویند که دختران بدان بازی کنند، و آن را بفارسی لهفت خوانند. (از آ...
-
کفش
لغتنامه دهخدا
کفش . [ ک َ ] (اِ) معروف است که پای افزار باشد و معرب آن کوث است . (برهان ). پاپوش و افصح کوش به «واو» است و معرب آن کوث است و در قدیم بزرگان کفش زرینه پوشیده اند وحکیم فردوسی مکرر با درفش قافیه کرده . عرب آن را معرب کرده قفش گویند. (از آنندراج ) (ان...