کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پشین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پشین
لغتنامه دهخدا
پشین . [ پ َ ] (اِخ ) نام پسر بزرگ کیقباد است و سهراب و لهراسب پسران اویند و بعضی گویند پسر سومین کیقباد است . (برهان قاطع). نام پسر کیقباد که کی پشین گویند. (فرهنگ رشیدی ). نام پسر سوم کیقباد برادر خرد کیکاوس که لهراسب پدر گشتاسب پسر اوست . (فرهنگ س...
-
واژههای مشابه
-
کی پشین
لغتنامه دهخدا
کی پشین . [ ک َ پ َ ] (اِخ ) نام یکی از چهار پسر کیقباد است ، و به جای بای فارسی نون مکسور هم به نظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). نام پسر سوم از چهار پسر کیقباد. (ناظم الاطباء). در اوستا، کوپیشینه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : کنون از بزرگان زنی برگ...
-
پشین کلا
لغتنامه دهخدا
پشین کلا. [ پ َ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از قراء سَدَن رستاق مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 126).
-
جستوجو در متن
-
کی نشین
لغتنامه دهخدا
کی نشین . [ ک َ / ک ِ ن ِ ] (اِخ ) مصحف کی پشین است . (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین ص 352). رجوع به کی پشین شود.
-
کیفشین
لغتنامه دهخدا
کیفشین . [ ک َ ف َ ] (اِخ ) کی پشین . بنابه قول حمزه ٔ اصفهانی و مسعودی پسر کیقباد و جد کی لهراسب بوده است . (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین حاشیه ٔ ص 322). رجوع به کی پشین شود.
-
کیمنش
لغتنامه دهخدا
کیمنش . [ ] (اِخ ) بنابه قول ابوریحان پسر کیقباد و جد کی لهراسب بوده است اما حمزه ٔ اصفهانی و مسعودی کیفشین (کی پشین ) نقل کرده اند. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین ، متن و حاشیه ٔ ص 322). رجوع به کیفشین و کی پشین شود.
-
کیارجان
لغتنامه دهخدا
کیارجان . [ ک ُ ] (اِخ ) نام پدر لهراسب شاه است و آن پسر زریوند، و برخی اورند گفته ، و او پسر کی پشین بوده است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
کی نشان
لغتنامه دهخدا
کی نشان . [ ک َ / ک ِ ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه نشان از کی دارد. کی نژاد. اصیل زاده : سزد گر بود نام اوکی پشین که هم کی نشان است و هم کی نشین .نظامی (اقبالنامه چ وحید 31).
-
کی نشین
لغتنامه دهخدا
کی نشین . [ ک َ / ک ِ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه بر جای کیان نشیند. آنکه جانشین شاهان بزرگ است : سزد گر بود نام او کی پشین که هم کی نشان است و هم کی نشین .نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 31).
-
ارمین
لغتنامه دهخدا
ارمین . [ اَ ](اِخ ) (کی ...) نام پسر چهارم کیقباد و برادر کوچک کاوس . (برهان ) (جهانگیری ) (مؤیدالفضلاء) : نخستین چه کاوس باآفرین کی آرش دوم بد، سوم کی پشین چهارم کی ارمین ، کجا بود نام سپردند گیتی به آرام و کام .فردوسی .
-
اورند
لغتنامه دهخدا
اورند. [ اَ رَ ] (اِخ ) نام یکی از پسران کی پشین پسر کیقباد که پدر لهراسب باشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شاهنامه ) : که لهراسب بد پور اورندشاه که او را بدی آنزمان تاج و گاه .فردوسی .
-
کی ارمین
لغتنامه دهخدا
کی ارمین . [ ک َ اَ ] (اِخ ) نام یکی از چهار پسر کیقباد است . (برهان ). نام پسر کوچکتر از چهار پسر کیقباد است . (ناظم الاطباء) : نخستین چو کاوس باآفرین کی آرش دوم بد، سوم کی پشین چهارم کی ارمین کجا بود نام سپردند گیتی به آرام و کام . فردوسی .رجوع به ...
-
پیشکین
لغتنامه دهخدا
پیشکین . (اِخ )نام ملک عزالدین از شاهان سلجوقی موصل : چرا پیشکین خواند او را سپهرکه هست از چنان خسروان پیش مهراگر پیشکین برنویسند راست بود کی پشین حرف بر وی گواست .(رجوع به عزالدین و رجوع به اقبالنامه ٔ نظامی چ وحید ص 29 و 30 و 31 شود).