کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پشم و کشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پشم چال
لغتنامه دهخدا
پشم چال . [ پ َ ] (اِخ ) رجوع به پشمه چال شود.
-
پشم چاه
لغتنامه دهخدا
پشم چاه . [ پ َ ] (اِخ ) نام بلوکی در لاهیجان واقع در شمال آن دارای 1059 خانوار. (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان ص 271).
-
پشم چینی
لغتنامه دهخدا
پشم چینی . [پ َ ] (حامص مرکب ) عمل چیدن یا بریدن پشم حیوانات .
-
پشم وزغ
لغتنامه دهخدا
پشم وزغ . [ پ َ وَ زَ ] (اِ مرکب ) جُل وزغ . طُحلب . چغزلاوَه . خَزَه . گاواب . غوک جامَه .ثَورالماء. جامه ٔ غوک . خُبزُالضفادِع . فرزد. چِم . جُل بَک . بزغمه . چغزبازه .
-
جستوجو در متن
-
کشک
لغتنامه دهخدا
کشک . [ ک َ ] (اِ) دوغ خشک کرده باشد که به ترکی قروت خوانند. (از برهان ). دوغ خشک کرده پس از آنکه روغن آن گرفته باشند و آن را بیشتر به شکل گلوله به اندازه ٔ گردوئی و بزرگتر و در کرمان چون قلمی کنند. اَقِط. پینو. بینو. (یادداشت مؤلف ) : زن آقا دهد بم...
-
امردوئیه
لغتنامه دهخدا
امردوئیه . [ اَ ی ی ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش شهر بابک شهرستان یزد با 662 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، حبوب ، کتیرا، پشم ، روغن ، بادام و کشک است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
بادامستان
لغتنامه دهخدا
بادامستان . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جوزم و دهج بخش شهربابک شهرستان یزد، در 20500گزی شهربابک و 2500گزی راه جوزم بشهربابک . منطقه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 158 تن سکنه . آبش از قنات و محصولش غلات ، حبوبات ، پشم ، روغن ، کتیرا، بادام...
-
مثملة
لغتنامه دهخدا
مثملة. [ م ِ م َ ل َ ] (ع اِ) پشم پاره که بدان روغن بر مشک و شتر مالند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آوندی که در آن ترف نهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سبدی از برگ خرما که در آن کشک و ترف می نهند. (ناظم الاطباء) (از...
-
ریچال
لغتنامه دهخدا
ریچال . (اِ) ریچاله . به معنی ریچار است . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از غیاث اللغات ). مربا. (فرهنگ جهانگیری ). مربای دوشابی . (از برهان : کامه ) : زده گونه ریچال و ده گونه واگلوبندگی هریکی را سزا. ابوشکور بلخی .چنان آوریدیم چیزی حقیرز روغن ز ریچال ...
-
پینو
لغتنامه دهخدا
پینو. (اِ) ماستینه . (خلاص ). دوغ ترش بود که خشک کرده باشند یعنی کشک . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). بینو. کشک . قروت . ترف . پینوک . کریز. عبیثة. غبیثة. صنقعر. (منتهی الارب ) : شعر ژاژ از دهان من شکر است شعر نیک از دهان تو پینو. طیان .نیکی بگزین و بد به نا...
-
ماستینه
لغتنامه دهخدا
ماستینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شیراز. دوغی که شبت در آن کنند و در مشکی یا کیسه ای آویزند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پینو. کشک . شیراز. اقط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ایشان چیزکی بساختند که آلت شبانان باشد از ماستینه و ترف و گلیمی چند و پاره ای...
-
یعنی
لغتنامه دهخدا
یعنی . [ ی َ ] (ع فعل ) به معنی قصد می کند و در توضیح و تبیین کلام به معنی تیو استعمال می شود. (ناظم الاطباء). می خواهد و قصد می کند و مصدرآن عنایت است که به معنی قصد کردن است . (غیاث ). قصد می کند. می خواهد. این می خواهد. آن می خواهد. (یادداشت مؤلف...
-
پوستین
لغتنامه دهخدا
پوستین . (ص نسبی ) منسوب به پوست . جامه ٔ پوستی : همی پوستین بود پوشیدنش ز کشک و ز ارزن بدی خوردنش . فردوسی . || (اِ مرکب ) پوست : و گربه را از خون مار پوستین آهار داد. (سندبادنامه چ استانبول ص 152).ای سگ گرگین زشت از حرص و جوش پوستین شیر را بر خود م...
-
جبال البارز
لغتنامه دهخدا
جبال البارز. [ ج ِ لُل ْ رِ ] (اِخ ) سلسله کوههایی است که در نزدیکی شهر روذان در نواحی کرمان و بلوچستان قرار دارد. در این کوهها معادن نقره و مس وجود دارد و ساکنان آن کردند و تعداد آنان بیشمار است و در بی باکی و دلیری کم نظیرند و طائفه ٔ بلوص (بلوچ ) ...