کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پشت خار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لته پشت
لغتنامه دهخدا
لته پشت . [ ل َ ت َ پ ُ ] (اِخ ) نام یکی از دیههای لاریجان . (مازندران و استرآباد رابینو ص 115).
-
ماهی پشت
لغتنامه دهخدا
ماهی پشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) هر چیز که میان وی بلند و اطرافش پست باشد. (ناظم الاطباء). آنچه به شکل ماهی باشد یعنی وسط آن برجسته و طرفینش پست باشد. || (اِ مرکب ) خرپشته . (ناظم الاطباء).
-
اسطلخ پشت
لغتنامه دهخدا
اسطلخ پشت . [ اِ طَ پ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری واقع در 36000 گزی شمال کیاسر، کنار راه عمومی هزارجریب . کوهستانی . جنگلی . معتدل مرطوب . سکنه 475 تن ، شیعه ، مازندرانی ، فارسی زبان . آب آنجا از چشمه . محصول آنجا غ...
-
بابل پشت
لغتنامه دهخدا
بابل پشت . [ ب ُ پ ُ ] (اِخ ) یکی از نواحی مشهدسر. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 116 قسمت انگلیسی چ قاهره 1342 هَ . ق .). دهی از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل در 3هزارگزی جنوب بابلسر، کنار شوسه ٔ بابل به بابلسر. دشت ، معتدل مرطوب ، ...
-
بالارود پشت
لغتنامه دهخدا
بالارود پشت . [پ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان رودبنه ٔ بخش مرکزی شهرستان لاهیجان که در 12 هزارگزی شمال خاور رودبنه درجلگه واقع است . ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل مرطوب و 1125 تن سکنه ، آب آن از چشمه و سفیدرود تأمین میشود. محصول عمده ٔ آن برنج و...
-
پشت بام
لغتنامه دهخدا
پشت بام . [ پ ُ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غلطی است بمعنی بام و سطح در تداول عوام . بام به معنی سقف یعنی پوشش فوقانی اطاق است نه سطح ِ فوقانی این پوشش بنابراین پشت در معنی بالا و روی بکار رفته است .
-
پشت بدادن
لغتنامه دهخدا
پشت بدادن . [ پ ُ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) ادبار. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دبور. || گریختن از میدان جنگ . فرار از خصم .
-
پشت برآوردن
لغتنامه دهخدا
پشت برآوردن . [پ ُ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) روی گردانیدن : بگیرید یکسر ره زردهشت بسوی بت چین برآرید پشت .دقیقی .
-
پشت برگاشتن
لغتنامه دهخدا
پشت برگاشتن . [ پ ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) روی گردانیدن . پشت کردن . || گریختن . فرار. بهزیمت رفتن : بزرگان چنین پشت برگاشتندبشب دشت پیکار بگذاشتند. فردوسی .در آن خستگی پشت برگاشتنددر و دشت پیکار بگذاشتند. فردوسی .چو گویند کز جنگ برگاشت پشت از آن به که...
-
پشت پا
لغتنامه دهخدا
پشت پا. [ پ ُ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پشت پای . ظاهر قدم (مقابل کف پا). قدم . (مهذب الاسماء). حِمارَه : گهی بر طارم اعلی نشینیم گهی بر پشت پای خود نبینیم . سعدی (گلستان ). || مخنث . حیز. (برهان قاطع). بغا. تاز. کنده : یک شبی گفت کای فلان برخیز...
-
پشت جغویر
لغتنامه دهخدا
پشت جغویر. [ ] (اِخ ) موضعی در شمال ماهان کرمان نواحی شمالی دریاچه ٔ نمک .
-
پشت جوب
لغتنامه دهخدا
پشت جوب . [ پ ُ ت ِ ] (اِخ ) نام یکی از دیه های تنکابن . (مازندران و استرآباد رابینو ص 106).
-
پشت خمیدن
لغتنامه دهخدا
پشت خمیدن . [ پ ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خمیده گشتن پشت از پیری . پشت دوتا گشتن . گوژپشت شدن . || سخت خسته و شکسته شدن : از مردن پسر پشتم خمید.
-
پشت دادن
لغتنامه دهخدا
پشت دادن . [ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) یا پشت بدادن ؛ اتکاء. تکیه کردن . استناد کردن . || روگردانیدن . روی برگردانیدن . روگردان شدن . (برهان قاطع). اکساء؛ پشت دادن . کصم کصوماً؛ پشت دادن و برگردیدن بجائی که آمده بود. ادبار؛ پشت دادن و سپس رفتن . دَبر؛ پشت ...
-
پشت دری
لغتنامه دهخدا
پشت دری . [ پ ُ دَ / پ ُ ت ِ دَ ] (اِ مرکب ) آنچه از پارچه چون اطلس و ململ و توری در پشت پنجره و در از جانب اطاق آویزند تا از شدت تابش آفتاب بدرون کاسته شود.