کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پشتی کنندگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوله پشتی
لغتنامه دهخدا
کوله پشتی . [ ل َ / ل ِ پ ُ ] (اِ مرکب ) کیسه ای که برای حمل خواربار و لوازم دیگر برپشت بندند. ساک . (فرهنگ فارسی معین ). || در کوهنوردی کیسه ٔ محتوی وسایل کوهنورد را گویند. ساک . (فرهنگ فارسی معین ).
-
هم پشتی
لغتنامه دهخدا
هم پشتی . [ هََ پ ُ ] (حامص مرکب ) مدد و معونت و یکدیگر را یاری کردن : هم پشتی و یکدلی و موافقت میباید. (تاریخ بیهقی ). از هم پشتی دشمنان اندیش نه از بسیاری ایشان . (مرزبان نامه ).اگرچه مرا با چنین برگ و سازبه هم پشتی کس نیاید نیاز.نظامی .
-
آزرده پشتی
لغتنامه دهخدا
آزرده پشتی . [ زَدَ / دِ پ ُ ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آزرده پشت .
-
شوره پشتی
لغتنامه دهخدا
شوره پشتی . [ رَ / رِ پ ُ ] (حامص مرکب ) شوخی و کج ادائی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
باشی پشتی
لغتنامه دهخدا
باشی پشتی . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) مِسنَدَه . (یادداشت مؤلف ). نُمَرقَه . (یادداشت مؤلف ).
-
پشتی کردن
لغتنامه دهخدا
پشتی کردن . [ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پشتیبانی کردن . یاری کردن . مدد کردن . مظاهرت . حمایت . معاضدت . امداد : اگر پشتی کند گردون چه باید پشتی لشکرچه باید یاری مردم کرایاور بود دولت . قطران .دگر ره دایه گفت ای سرو سیمین نه فرزند من است آزاده رامین که...
-
چفته پشتی
لغتنامه دهخدا
چفته پشتی . [ چ َ ت َ / ت ِ پ ُ ](حامص مرکب ) کوژی . پشت خمی . قوز داشتن . خمیده پشت بودن . منحنی بودن پشت . و رجوع به چفته و چفته پشت شود.
-
جستوجو در متن
-
منعة
لغتنامه دهخدا
منعة. [ م َ ن َ ع َ / م َ ع َ] (ع اِ) عِزّ. (اقرب الموارد). قوتی که شخص دفع می کند بدان کسی که وی را اراده نماید. (ناظم الاطباء): هو فی عز و منعة؛ او در ارجمندی است و با خود حمایت کنندگان و پشتی دهندگان دارد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ازال...
-
ارجمندی
لغتنامه دهخدا
ارجمندی . [ اَ م َ] (حامص مرکب ) گرانبهائی . || عزّ. عِزّت . (زوزنی ). عزازت . ذوآبة. (منتهی الارب ). مقابل ِ ذُل ّ و ذلّت و خواری : هو فی عِز و مَنعة؛ یعنی او در ارجمندی است و با خود حمایت کنندگان و پشتی دهندگان دارد. هو فی عِز مَنیع؛ او در عزّت و ا...