کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پس از ان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیه پس
لغتنامه دهخدا
پیه پس . [ ی َ پ َ ] (اِخ ) بیه پس . آن سوی رود. قسمت غربی سفیدرود در ناحیه ٔ گیلان که مرکز آن رشت بود. رجوع به بیه پس شود.
-
دی پس
لغتنامه دهخدا
دی پس . [ دَ پ َ ] (اِ مرکب ) رفیق راه و همراه . || تصویر. (آنندراج ).
-
پس آنگاه
لغتنامه دهخدا
پس آنگاه . [ پ َ ] (ق مرکب ) سپس : برو کرد جوشن همه چاک چاک پس آنگاه بر تارکش ریخت خاک . فردوسی .پس آنگاه بهرام و ایزد گشسب نشستند با جنگجویان بر اسب .فردوسی .
-
پس آوردن
لغتنامه دهخدا
پس آوردن . [ پ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مراجعت دادن چیزی . رد کردن چیزی خریده به مالک اوّلی آن .
-
پس استاندن
لغتنامه دهخدا
پس استاندن . [ پ َ اِ دَ ] (مص مرکب ) بازپس گرفتن . واستدن .
-
پس استدن
لغتنامه دهخدا
پس استدن . [پ َ اِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف پس استادن . واستدن .
-
پس اوفتادن
لغتنامه دهخدا
پس اوفتادن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به پس افتادن شود.
-
پس باختن
لغتنامه دهخدا
پس باختن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) در قمار برده را باختن .
-
پس بردن
لغتنامه دهخدا
پس بردن . [ پ َ ب ُ دَ ] (مص مرکب )بعقب بردن . || بازگردانیدن . رجعت دادن .
-
پس بودن
لغتنامه دهخدا
پس بودن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) عقب بودن . || دون مرتبه یا درجه ٔ کسی یا چیزی بودن .
-
پس پای
لغتنامه دهخدا
پس پای . [ پ َ س ِ ] (اِ مرکب ) پشت ِ پای یا شاید بمعنی تیپا و اردنگ : در جمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند وبه یک پس پای در موج ضلالت افکند. (کلیله و دمنه ).
-
پس خریدن
لغتنامه دهخدا
پس خریدن . [ پ َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) باز خریدن چیز فروخته ٔ خویش .
-
پس خزیدن
لغتنامه دهخدا
پس خزیدن . [ پ َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) واپس خزیدن . خزیدن بعقب :برگرفت آن آن آسیاسنگ و بزدبر مگس تا آن مگس واپس خزد.مولوی .
-
پس خواستن
لغتنامه دهخدا
پس خواستن . [ پ َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) باز خواستن . خواستن چیزی را داده . طلبیدن فرستاده ای را.
-
پس راندن
لغتنامه دهخدا
پس راندن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بعقب راندن . عقب زدن .