کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پسزنی 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیه پس
لغتنامه دهخدا
پیه پس . [ ی َ پ َ ] (اِخ ) بیه پس . آن سوی رود. قسمت غربی سفیدرود در ناحیه ٔ گیلان که مرکز آن رشت بود. رجوع به بیه پس شود.
-
دست پس
لغتنامه دهخدا
دست پس . [ دَ ت ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست پسین . آخر کار. (برهان ).- دست پس زده ؛ کنایه از آن است که در سودا دیر می کند و بهانه می آورد تا چیزی از نرخ کم کند. (آنندراج ). آنکه در خرید و فروش چانه میزند. (ناظم الاطباء). || خصلی که قماربازان...
-
دی پس
لغتنامه دهخدا
دی پس . [ دَ پ َ ] (اِ مرکب ) رفیق راه و همراه . || تصویر. (آنندراج ).
-
ز پس
لغتنامه دهخدا
ز پس . [ زِ پ َ ] (ق مرکب ) مخفف از پس و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). پس از. بعد از.از بعد. از عقب . سپس . بدنبال . من بعد. ثم . مؤخر. آخر. پس . ز پی . در پی . از پشت . از پشت سر : سپه رانی و ما ز پس برشویم بگوییم و زآن در سخن بشنویم . فردوسی .ز پیشین...
-
فرنس پس
لغتنامه دهخدا
فرنس پس . [ ف ِ ن َ پ ِ ] (اِخ ) نام پدر اُتانِس است و اُتانس شخصی است که موفق شدحیله ٔ بردیای دروغین یا گئومات پادشاه غاصب پارس رابر ملا سازد و سرانجام موجب سقوط حکومت وی گردید. (از ایران باستان پیرنیا ص 520). رجوع به اتانس شود.
-
ازین پس
لغتنامه دهخدا
ازین پس . [ اَ پ َ ] (ق مرکب ) مخفف از این پس . از حالا. از این ببعد : بدو گفت هرگز تو در خان من ازین پس نباشی نگهبان من چنین داد پاسخ ورا پیشکارکه ایدون گمانم من ای شهریارکزین پس نیابی تو از بخت بهربمن چون دهی کدخدائی شهر. فردوسی .سپاه دو کشور چو کر...
-
بیه پس
لغتنامه دهخدا
بیه پس . [ ی َ پ َ ] (اِخ ) قسمت غربی سرزمین گیلان آن سوی رودیان . مقابل بیه پیش یا این سوی رودیان . یکی از دو قسمت سابق سرزمین گیلان . قسمت شرقی سفیدرود را بیه پیش می گفتند و مرکزش لاهیجان بود و قسمت غربی را بیه پس و مرکزش رشت بود. بیه در لغت محلی ب...
-
پس آمدن
لغتنامه دهخدا
پس آمدن . [ پ َ م َ دَ ] (مص مرکب ) پس آمدن با...؛ غلبه کردن بر. حریف شدن به .برابری کردن با : من از پس او برنمی آیم .- پس آمدن (مطلق ) ؛ بازگشتن .- امثال :سکه ٔ شاه ولایت هرجا رود پس آید .
-
پس آنگاه
لغتنامه دهخدا
پس آنگاه . [ پ َ ] (ق مرکب ) سپس : برو کرد جوشن همه چاک چاک پس آنگاه بر تارکش ریخت خاک . فردوسی .پس آنگاه بهرام و ایزد گشسب نشستند با جنگجویان بر اسب .فردوسی .
-
پس آوردن
لغتنامه دهخدا
پس آوردن . [ پ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مراجعت دادن چیزی . رد کردن چیزی خریده به مالک اوّلی آن .
-
پس استاندن
لغتنامه دهخدا
پس استاندن . [ پ َ اِ دَ ] (مص مرکب ) بازپس گرفتن . واستدن .
-
پس استدن
لغتنامه دهخدا
پس استدن . [پ َ اِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف پس استادن . واستدن .
-
پس افتادن
لغتنامه دهخدا
پس افتادن . [ پ َاُ دَ ] (مص مرکب ) عقب افتادن . تأخیر : چونکه گله بازگردد از ورودپس فتد آن بز که پیش آهنگ بود. مولوی .|| نکس . عود مرض در حال نقاهت . || غش کردن یا مردن . افتادن به پشت و مردن .
-
پس افتاده
لغتنامه دهخدا
پس افتاده . [ پ َ اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی را گویند که در راه از رفقا بازمانده باشد. (برهان قاطع). || پس افت . اندوخته . پس انداز. ذخیره . پس افکند. پس اوگند.
-
پس افکندن
لغتنامه دهخدا
پس افکندن . [ پ َ اَ ک َ دَ / دِ ] (مص مرکب ) چیزی از درآمد خود ذخیره کردن . اندوخته ساختن . ذخیره کردن . || تأخیر. بعقب انداختن . || میراث گذاشتن . (برهان قاطع). || پس افکندن کار را، مساوَفه .