کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پسندیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پسندیده
لغتنامه دهخدا
پسندیده . [ پ َ س َ دَ / دِ ] (ن مف ) پسند. پسنده . مقبول . پذیرفته . خوش آمد. خوش آیند. قبول کرده . (برهان قاطع). مطبوع . مرضی . مرضیه . مرتضی . (مهذب الاسماء).رضی ّ. رضیه . راضیه : میان پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم و ابوبکر دوستی بود و ابوبکر اندر میان...
-
واژههای مشابه
-
پسندیده بودن
لغتنامه دهخدا
پسندیده بودن . [ پ َ س َ دی دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) پسند بودن . مطبوع بودن . مقبول بودن : سخن گرچه دارد ز اختر فروغ پسندیده باشد چو نبود دروغ . فردوسی .و نیزرجوع به پسند بودن شود.
-
پسندیده داشتن
لغتنامه دهخدا
پسندیده داشتن . [ پ َ س َ دی دَ ت َ ] (مص مرکب ) پسند داشتن . پسندیدن . قبول کردن .مصاب شمردن رای او. تصدیق کردن . مقبول شمردن : آن استاد که این عمارت همی کرد چون دیوارها تمام برآورد و بجای خم رسانید اندازه ٔ ارتفاع آن با ابریشمی بگرفت و در حقه ای نه...
-
جستوجو در متن
-
پسندیدگی
لغتنامه دهخدا
پسندیدگی . [ پ َ س َ دی دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی آنچه پسندیده باشد : گوهری نیست پسندیده تر ازگوهر توبا پسندیدگی گوهر فخر گهری .فرخی .
-
محمودسیرت
لغتنامه دهخدا
محمودسیرت . [ م َ رَ ] (ص مرکب ) پسندیده روش . نیکورفتار.
-
لبناساغوت
لغتنامه دهخدا
لبناساغوت . [ ](اِخ ) نام مرتعی : چون به آلاتاغ رسید آن علفخوار را پسندیده داشت و آن را لبناساغوت نام کرد. (رشیدی ).
-
عذر مقبول
لغتنامه دهخدا
عذر مقبول . [ ع ُ رِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عذر پسندیده و موجه . (از آنندراج ).
-
نکورسم
لغتنامه دهخدا
نکورسم . [ ن ِ رَ ] (ص مرکب ) نکوآیین : شکر باید کند ایزد را سلطان که کندبه چنین شاه نکورسم پسندیده سیر.فرخی .
-
نکوگفتار
لغتنامه دهخدا
نکوگفتار. [ ن ِ گ ُ ] (ص مرکب ) نکوگوی . خوش سخن . نیکوکلام . که گفتاری خوش و پسندیده دارد.
-
نیک رفتار
لغتنامه دهخدا
نیک رفتار. [ رَ ] (ص مرکب ) نیکوروش . که رفتاری خوب و پسندیده دارد. خوش رفتار.
-
زیارتگری
لغتنامه دهخدا
زیارتگری . [ رَ گ َ ] (حامص مرکب ) زیارت . زیارة. ملاقات . دیدار کردن : چون نظری چند پسندیده رفت دل به زیارتگری دیده رفت .نظامی .
-
یاشامیشی
لغتنامه دهخدا
یاشامیشی . (مغولی ، ص ) یاسامیشی . پسندیده . || (اِ) تدبیر. کارسازی و سرانجام کارها. رجوع به یاسامیشی شود.
-
رضی ً
لغتنامه دهخدا
رضی ً. [ رِ ضَن ْ ](ع ص ) رجل رِضی ً؛ مرد خوش پسندیده . (منتهی الارب ).