کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پسرک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پسرک
لغتنامه دهخدا
پسرک . [ پ ِ س َ رَ ] (اِ مصغر) فرزند خرد. بُنَی ّ: یا بُنَی ّ؛ پسرک من .
-
پسرک
لغتنامه دهخدا
پسرک . [ پ ِ س َ رَ ] (اِخ ) نام یکی از دیه های کوهسار استراباد. (مازندران و استراباد رابینو ص 129 و 162).
-
جستوجو در متن
-
خام بغا
لغتنامه دهخدا
خام بغا. [ ب َ ] (ص مرکب ) فاحشه ٔ ناپخته و تازه کار و بی تجربه . || پسرک ملوط ناپخته . پسرک رسوا و بی تجربه : شاگرد کل جوهریند این همه در حرص ز استاد قوی تر شده این خام بغایان . سوزنی .رجوع به بغا شود.
-
هبیخ
لغتنامه دهخدا
هبیخ . [ هََ ب َی ْ ی َ ] (ع ص ) گول فروهشته اندام . (منتهی الارب ). مرد گول و احمق فروهشته اندام . (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة). || مرد بی خیر. (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة). الرجل الذی لاخیر فیه . (لسان العرب ). || پسرک جوان «لغت حمیر» یا پسرک...
-
پسرو
لغتنامه دهخدا
پسرو. [ پ ِ س َ ] (اِ مصغر) مصغر پسر. پسرک . پسر خرد. پسر کوچک . پسرچه . نیمچه پسر : چشم خوش تو که آفرین باد بر اوبر ما نظری نمیکند ای پسرو.
-
بنی
لغتنامه دهخدا
بنی . [ ب ُ ن َی ْ ی ] (ع اِ مصغر) بکسر مصغر ابن . پسرک . پسرو. (از فرهنگ فارسی معین ) : آن جایگاه کانجمن سرکشان بودتو بوفلانی آن دگران ابنه و بنی .منوچهری .
-
حرف تصغیر
لغتنامه دهخدا
حرف تصغیر. [ ح َ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاف و واو است ، چنانکه در مردک و پسرک . (المعجم ص 172). و در ص 182 آرد: حرف تصغیر و آن واوی است که بجای کاف استعمال کنند، چنانکه شاعر گفته است :چشم خوش تو که آفرین باد بروبا ما نظری نمیکند ای پسرو.ی...
-
چهل جای
لغتنامه دهخدا
چهل جای . [ چ ِ هَِ ] (اِخ ) نام نهری در حاجی لر است که از کوه نیلی سرچشمه میگیرد و بنامهای پسرک و چهل گیسو نیز نامیده میشود. این نهر یکی از سه نهری است که خرمارود را تشکیل میدهند. خرمارود در نزدیکی خرابه های شهر قدیم گرگان به گرگان رود می پیوندد. (ت...
-
مینودشت
لغتنامه دهخدا
مینودشت . [ دَ ] (اِخ ) نام یکی از دو قصبه ٔ بخش مینودشت و نام قدیم آن حاجی لر بوده است و از مجموع آبادیهای قره محمودلو، خوردیماق ، پسرک ، گلوکند و قلمی تشکیل یافته است . این قصبه در 18 کیلومتری مشرق گنبدقابوس و دامنه ٔ ارتفاعات واقع است . آبش از رود...
-
خرمارود
لغتنامه دهخدا
خرمارود. [ خ ُ ] (اِخ ) نام رودی است که در نزدیکی خرابه های شهر قدیمی گرگان به گرگانرود می پیوندد و از سه نهر تشکیل می شود. یکی پسرک در حاجی لر که از کوه نیلی سرچشمه می گیرد و بنام چهل گیسو یا چهل چای معروف است . دوم نهر تره که از دره ٔ چناشک و قانچی...
-
منصوریه
لغتنامه دهخدا
منصوریه . [ م َ ی َ ] (اِخ ) یکی از فرق غلات اصحاب ابومنصور عجلی . (بیان الادیان ). اصحاب ابومنصور عجلی هستند که معتقد بودند پیامبری تا ابد منقطع نگردد و بهشت مردی است که ما مأمور به دوستی او هستیم و وی همان امام است و دوزخ مردی است که ما به دشمنی و...
-
اک
لغتنامه دهخدا
اک . [ اَ / َ-َک ْ ] (پسوند) اک ، یعنی کاف ماقبل مفتوح که معمولاً به کلمه ملحق شود بصورت «ک » تنهادر فارسی علامت تصغیر است : پسرک . درختک . دخترک . مردمک . جوانک . رودک . بابک . (یادداشت مؤلف ) : فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای گویی از یارک بدمهراست ا...
-
مصغر
لغتنامه دهخدا
مصغر. [ م ُ ص َغ ْ غ َ ] (ع ص )تصغیرشده . کوچک کرده شده . کوچک کرده . خردشده . کوچک شده .(یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح صرف ) به صورت مصغر درآمده . تصغیر شده . کلمه ای که با تغییر حرکات و افزودن حرف یا حروفی به صورت تصغیر درآید مانند حسین که مصغر حسن ا...
-
دادمهر
لغتنامه دهخدا
دادمهر. [ م ِ ] (اِخ ) فرزند ذوالمناقب اصفهبد فرخان بزرگ و نواده ٔ دابویه سومین از ملوک گاوباره ٔ طبرستان . وی دوازده سال پادشاهی کرده است و معاصر خلفای اخیر بنی امیه بود.ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان آرد: و بعد از او (اسفهبد) دادمهر که مهتر پسر او ب...