کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پستان گاوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوده ٔ پستان
لغتنامه دهخدا
کوده ٔ پستان . [ دَ / دِ ی ِ پ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حُلمه . سر پستان . (از ناظم الاطباء؛ ذیل کوده ).
-
سنگ پستان
لغتنامه دهخدا
سنگ پستان . [ س َ پ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سپستان و آن دارویی باشد معروف . (برهان ). رجوع به سپستان شود.
-
سیاه پستان
لغتنامه دهخدا
سیاه پستان . [ پ ِ ] (ص مرکب ) زنی که فرزند او نزید. (غیاث ). زنی که فرزند او نماند و هر طفلی که شیر دهد بمیرد. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ).
-
سیه پستان
لغتنامه دهخدا
سیه پستان . [ ی َه ْ پ ِ ] (ص مرکب ) زنی را گویند که فرزند او نماند و زنی را نیز گویند که هر طفل را که او شیر دهد بمیرد. (برهان ) (آنندراج ) : از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزداین زال سپیدابرو وین مام سیه پستان .خاقانی .
-
شش پستان
لغتنامه دهخدا
شش پستان . [ ش َ / ش ِ پ ِ ] (اِ مرکب ) ماده سگ . (ناظم الاطباء). سگ که به تازی کلب خوانند. (از برهان ). || دشنامی است که به زنان دهند چه ایشان را تشبیه به ماده سگ کرده اند. (ناظم الاطباء) (از برهان ).
-
شش پستان
لغتنامه دهخدا
شش پستان . [ ش ُ پ ِ ] (ص مرکب ) زنی که پستانهای وی نرم و بزرگ و افتاده باشد. (از برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از زن پیر که مانند شش پستانی نرم و سست داشته باشد. (آنندراج ). نرم پستان و افتاده پستان . (غیاث اللغات ) : خیک است شش پستان زنی رومی دلی ز...
-
فسرده پستان
لغتنامه دهخدا
فسرده پستان . [ ف ُ / ف ِ س ُ دَ / دِ پ ِ ] (ص مرکب )زن عقیم . (انجمن آرا). زنی که هرگز نزاییده و عقیمه باشد. (برهان ). || زن پیر را نیز گویند. (برهان ) (انجمن آرا). رجوع به فسرده و افسرده شود.
-
میش پستان
لغتنامه دهخدا
میش پستان . [ پ ِ ] (ص مرکب ) که پستانی چون میش دارد. که مانند میش است پستان او. || نام نوعی انگور (در تداول مردم قزوین ). (یادداشت مؤلف ). نوعی انگور که حبه اش شبیه پستان میش است و از این رو آن نام گرفته و در خلخال آن را «اینک امجگی » یعنی «گاوپستا...
-
افسرده پستان
لغتنامه دهخدا
افسرده پستان . [ اَ س ُ دَ / دِ پ ِ ] (ص مرکب ) فسرده پستان . زن نازا و عقیم . کنایه از عقیم و زن پیر که از زادن بازمانده باشد. (آنندراج ). فسرده پستان : یکسر شود امهات دوران بسته رحم و فسرده پستان . خاقانی .|| زنی که بچه افگنده باشد. (آنندراج ). || ...
-
پستان کردن
لغتنامه دهخدا
پستان کردن . [ پ ِ ک َدَ ] (مص مرکب ) برآمدن و آماسیدن پستان زن یا حیوان آبستن از شیر، کمی پیش از زادن : ارداد؛ پستان کردن گوسپند و جز آن پیش از زادن . (منتهی الارب ). زَهو، ... و پستان کردن میش نزدیک زادن . (صراح اللغة). رمدّت الناقه ترمیداً؛ پستان ...
-
پستان بند
لغتنامه دهخدا
پستان بند. [ پ ِ ب َ ] (اِ مرکب ) جامه ای که زنان پستان را دارند و آنرا به بر سوی بندند، تا پستان کلان نماید. پارچه ای که پستان را زنان زیر پیراهن بدان بندند تا برجسته نماید. پیراهن کوتاهی بی آستین که زنان بر روی تن پوشند و جای پستان در آن برجسته باش...
-
پستان دار
لغتنامه دهخدا
پستان دار. [ پ ِ ] (نف مرکب ) (حیوان ...) جانوری که صاحب پستان است و بچه ٔ خود را بدان شیر دهد. پستانداران . دوده ٔ حیواناتی که بچه های خود را شیر دهند. ذوات الثدی .
-
پستان درد
لغتنامه دهخدا
پستان درد. [ پ ِ دَ ] (اِ مرکب ) بیمارئی که پستان را رسد و آنرا دردناک کند.
-
بزرگ پستان
لغتنامه دهخدا
بزرگ پستان . [ ب ُ زُ پ ِ ] (ص مرکب ) آنکه پستان بزرگ و کلان دارد. زن که پستان بزرگ دارد، و این نزد اروپائیان از حسن باشد برخلاف در ایران . (یادداشت بخط دهخدا): امراءة طرطبی ؛ زن بزرگ پستان . شاة ضریعة؛ گوسفند بزرگ پستان . (منتهی الارب ).
-
خشک پستان
لغتنامه دهخدا
خشک پستان . [ خ ُ پ ِ ] (ص مرکب ) بی شیر. پستانی که شیر ندارد. چون : آن زن که برای دایگی استخدام شده بود خشک پستان بود.