کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پریشان و نگران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دل پریشان
لغتنامه دهخدا
دل پریشان . [ دِ پ َ ] (ص مرکب ) پریشان دل . آنکه دلش پریشان بود. پراکنده احوال : گم کرد پی از میان ایشان می رفت چو ابر دل پریشان .نظامی .
-
دریاچه ٔ پریشان
لغتنامه دهخدا
دریاچه ٔ پریشان . [ دَرْ چ َ / چ ِ ی ِ پ َ ] (اِخ ) دریاچه ای در سه فرسخی مشرق کازرون در فارس . رجوع به پریشان در ردیف خود شود.
-
پریشان حواس
لغتنامه دهخدا
پریشان حواس . [ پ َ ح َ ] (ص مرکب ) مضطرب . پراکنده فکر.
-
پریشان خاطر
لغتنامه دهخدا
پریشان خاطر. [ پ َ طِ ] (ص مرکب ) مضطرب . مشوش . آشفته خاطر. || دلتنگ . مغموم .
-
پریشان خیال
لغتنامه دهخدا
پریشان خیال . [ پ َ ] (ص مرکب ) مضطرب . پراکنده فکر.
-
پریشان رو
لغتنامه دهخدا
پریشان رو. [ پ َ رَ رو ] (نف مرکب ) خودسر. بی فرمان . خلیع.
-
پریشان روزگار
لغتنامه دهخدا
پریشان روزگار. [ پ َ زْ / زِ ] (ص مرکب ) بد حال . بی سرانجام . تبه روزگار. لهیف : هرگاه که یکی از بندگان گنه کار پریشان روزگار دست انابت به امید اجابت بدرگاه حق تعالی بردارد. (گلستان ).
-
پریشان فکر
لغتنامه دهخدا
پریشان فکر. [ پ َ ف ِ ](ص مرکب ) پراکنده فکر. سرگشته . || مضطرب .
-
پریشان کننده
لغتنامه دهخدا
پریشان کننده . [ پ َ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) پریشنده .
-
پریشان گفتار
لغتنامه دهخدا
پریشان گفتار. [ پ َ گ ُ ] (ص مرکب ) پریشان گوی . یاوه گوی . یاوه سرا. یافه سرا. بیهوده گوی . باطل گوی . پراکنده گوی .
-
حرف پریشان
لغتنامه دهخدا
حرف پریشان . [ ح َ ف ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف بی معنی . حرف بی ربط.
-
جستوجو در متن
-
نگران گردیدن
لغتنامه دهخدا
نگران گردیدن . [ ن ِ گ َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) نگران شدن . رو به چیزی یا کسی کردن . نگریستن : همه گفتند به خوبان بنباید نگریست دل ببردند ضرورت نگران گردیدیم . سعدی . || اعتنا و توجه کردن : آنگاه بیارد رگشان و ستخوانشان جائی فکند دور و نگردد نگرانشان...
-
نگران شدن
لغتنامه دهخدا
نگران شدن . [ ن ِ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متوجه شدن . ناظر شدن . توجه کردن . نگریستن : ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد دادچشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد. حافظ.|| وادار به دیدن کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || منتظر شدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معی...
-
نگران
لغتنامه دهخدا
نگران . [ ن ِ گ َ ] (نف ) بیننده . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). آنکه می بیند و می نگرد. (ناظم الاطباء). در حال دیدن . در حال نگریستن . نگرنده . ناظر. باصر. (یادداشت مؤلف ). توجه کننده . التفات کننده : گر جهان جمله به بد گفت...