کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرگ
لغتنامه دهخدا
پرگ . [ ] (اِخ ) یا فرگ . قریه ای است به فارس ، سه فرسخ بیشتر میانه ٔ جنوب و مشرق دوره است . رجوع به فارسنامه و رجوع به تاریخ مغول عباس اقبال ص 380 و 491 شود.
-
واژههای مشابه
-
قلعه پرگ
لغتنامه دهخدا
قلعه پرگ . [ ق َ ع َ ؟ ] (اِخ ) قلعه ٔ بزرگ و محکمی است و بجنگ نتوان ستدن . هوای آن گرم است . رجوع به فارسنامه ٔ ابن بلخی چ کمبریج ص 159 شود.
-
جستوجو در متن
-
فرعان
لغتنامه دهخدا
فرعان . [ ف َ ] (اِخ ) از قراء فارس است . ابن بلخی نویسد: کاس و فرعان از اعمال پرگ و تارم است . (از فارسنامه ص 130).
-
دبرة
لغتنامه دهخدا
دبرة. [ دَ رَ ] (ع اِ) ریسمان نخ پرگ . || وسیله ٔ مصنوعی و ساختگی . (از دزی ج 1 ص 422).
-
داشلو
لغتنامه دهخدا
داشلو. (اِخ ) تاشلو. موضعی در فارس میان پرگ و تارم . در شش فرسنگی تارم و سه فرسنگی پرم . (نزهةالقلوب مقاله ٔ سوم چ اروپا ص 186).
-
قلعه تارم
لغتنامه دهخدا
قلعه تارم . [ ق َ ع َ رِ ] (اِخ ) قلعه ای است که در استحکام به قلعه پرگ نمیرسد و دارای هوایی گرم است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ کمبریج ص 159).
-
کرم
لغتنامه دهخدا
کرم . [ ] (اِخ ) کرم و رونیز دو شهرک است در راه پسا. هوای آن معتدل است و [ دارای ] آب روان و جامع و منبر باشد و غله و میوه ، و بعهد اتابکی چون حادثه ٔ پرگ افتاد مگرایشان بی ادبی کردند، پس به غارت داد و خراب شد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 130). ...
-
رستاق الرستاق
لغتنامه دهخدا
رستاق الرستاق . [ رُ قُرْ رُ ] (اِخ ) نام ناحیه ای بوده از نواحی دارابجرد فارس . ابن بلخی گوید: حسو و دراکان و مص و رستاق الرستاق ، این جمله از نواحی دارابجرد است و هوای آن گرمسیر است ... (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 131). همو گوید: راه پرگ و تارم ، از شیر...
-
گیوه
لغتنامه دهخدا
گیوه . [گی وَ / وِ ] (اِ) نوعی پای افزار که رویه ٔ آن را ازریسمان و نخ پرگ یعنی ریسمانهای پنبه ای بافته و زیره یا ته آن را گاه از چرم و بیشتر از لته های بهم فشرده و درهم کشیده سازند. نوعی از کفش است و آن را کفش جامگی نیز گویند. (برهان قاطع). صاحب بها...
-
دخل
لغتنامه دهخدا
دخل . [ دَ ] (ع اِ) درآمد. (دهار) (مهذب الاسماء). آمد. (یادداشت مؤلف ). چیزی که حاصل شود از محاصل زمین و جز آن . ضد خرج . یقال : تری الفتیان کالنخل ما یدریک ماالدخل . (منتهی الارب ). سود. فایده . نفع. عایدی . وجهی که در نتیجه ٔشغل و کاری بدست آورند....