کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرکنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرکنده
لغتنامه دهخدا
پرکنده . [ پ َ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کنایه از درمانده و عاجز شده باشد. (برهان ). || پراکنده : از آن قصائد پرکنده دفتری کردم . ازرقی .کند باد پرکنده خاک مرانبیند کسی جان پاک مرا.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
کز دادن
لغتنامه دهخدا
کز دادن . [ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را بر آتش گرفتن تا موی او بسوزد. سوختن پرز پارچه های پشمی و موها و پرهای ریزه ٔ مرغ پرکنده و مانند آن . تشویط. (یادداشت مؤلف ). سوزاندن موهای ریز کله و پاچه و گوشت طیور در روی آتش پس از پاک کردن آنها و کشیدن پرها...
-
روذق
لغتنامه دهخدا
روذق . [ رَ ذَ ] (ع اِ) پوست بازکرده از گوشت . (منتهی الارب ). پوست بازکنده شده . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || بره ٔ پاکیزه موی پرکنده جهت بریان . (منتهی الارب ). بره ٔ سمیط. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || گوشت پخته با دیگ افز...
-
استطارة
لغتنامه دهخدا
استطارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) پراکنده شدن . متفرّق گشتن . پرکنده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || شکافته شدن بُن دیوار. || روائی افزون شدن بازار را. || بردمیدن (فجر، صبح ): استطار الفجر. (منتهی الارب ). || منتشر شدن روشنی . || فاش شدن . (تاج المصادر ب...
-
گسسته
لغتنامه دهخدا
گسسته . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) از هم جدا کرده و از هم جداشده . (آنندراج ). نامرتبط. ضد متصل . ضد پیوسته : و بصره را دوازده محلت است هر یکی چند شهری از یکدیگر گسسته . (حدود العالم ). || بریده . (آنندراج ). منقطع : دل وی ز تیمار خسته مبادامید...
-
بیختن
لغتنامه دهخدا
بیختن . [ ت َ ] (مص ) مصدر دوم غیرمستعمل آن بیزیدن . بیخ . بیز. بیزیدن است . (از یادداشت بخط مؤلف ). غربال کردن و پرویزن کردن . (آنندراج ). غربله .نخل . تنخل . انتخال . (منتهی الارب ). غربال کردن . سرندکردن . الک کردن . چیزی خشک و خرد را از الک و غر...
-
ریخته
لغتنامه دهخدا
ریخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) روان شده . (از ناظم الاطباء). سرازیرگشته . (از فرهنگ فارسی معین ). صفت مفعولی از ریختن به معنی سرازیرگشته و جاری شده (در مایعات ). (از شعوری ج 2 ص 20) : به توران نهد روی بگریخته شکسته دل و دیده ها ریخته . فردوسی . |...
-
کرکس
لغتنامه دهخدا
کرکس . [ ک َ ک َ ] (اِ) کرگس . مرغ مردارخوار که دژکاک و به تازی نسر گویند. (ناظم الاطباء). مرغ مردارخوار باشد و به عربی نسر گویند. (برهان ). مردارخوار. لاشخور. دال . لشخور. (یادداشت مؤلف ). نسر. (نصاب ) (زمخشری ). رخم . عجوز. رخمه . ام عجینه . نَهضَ...
-
مرغ
لغتنامه دهخدا
مرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری جثه هم داشته باشد و همچنین مور پردار را مرغ نگویند و پر شرط نیست و لهذا خفاش را که پرواز ا...