کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرکار
لغتنامه دهخدا
پرکار. [ پ َ ] (اِ) پرگار. فرجار. رجوع به پرگار شود.
-
پرکار
لغتنامه دهخدا
پرکار. [ پ ُ ] (ص مرکب )(مردی ...) شدیدالعمل . فعال . که بسیار کار کند. مقابل کم کار. || نقاشی و قلمزنی و قلابدوزی و گلدوزی و تذهیب و گچ بری ... و امثال آن که در آن کار بسیار کرده اند. مقابل کم کار. || نقاش (؟). (رشیدی ). || مشغول . پرمشغله ؟ : چنین ...
-
واژههای مشابه
-
ساده پرکار
لغتنامه دهخدا
ساده پرکار. [ دَ / دِ پ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که با وصف سادگی پرکار باشد. (بهارعجم ) (آنندراج ). || معشوق شوخ و عیار. (غیاث اللغات ).
-
جستوجو در متن
-
پرکال
لغتنامه دهخدا
پرکال . [ پ َ ] (اِ) پرکار. پرگار. رجوع به پرگار شود.
-
پرکاری
لغتنامه دهخدا
پرکاری . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی آنکه پرکار است . مقابل کم کاری .
-
عمال
لغتنامه دهخدا
عمال . [ ع َم ْ ما ] (ع ص ) شخص پرکار و ادامه دهنده ٔ عمل و کار. (از متن اللغة).
-
ضبس
لغتنامه دهخدا
ضبس . [ ض َ ب ِ ] (ع ص ) پلید. دشوارخوی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || گربز پرکار. (منتهی الارب ). زیرک . || (اِ) بلا. (منتهی الارب ).
-
گرزپیکر
لغتنامه دهخدا
گرزپیکر. [ گ ُ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) بشکل گرز. همانند گرز. دارنده ٔ پیکری چون گرز : جهانجوی پرکار بگرفت زودوز آن گرزپیکر بدیشان نمود.فردوسی .
-
نیک کار
لغتنامه دهخدا
نیک کار. (ص مرکب ) فعّال . (دهار). خوش کار. (ناظم الاطباء). آنکه خوب کار کند. (فرهنگ فارسی معین ). کاری . پرکار. || نیکوکار. (ناظم الاطباء). نیکوکردار. مقابل بدکار. (فرهنگ فارسی معین ).
-
پرکاره
لغتنامه دهخدا
پرکاره . [ پ َرْ، رَ / رِ ] (اِ) پرکار. || پرکاله . (جهانگیری ). وصله : بر خرقه ٔ تسلیم زن از سوزن اخلاص یک رقعه ٔ پرکاره ٔ ارباب حقایق . نزاری قهستانی (از جهانگیری ).لیکن این بیت برای معنی فوق رسا نیست .
-
خرکار
لغتنامه دهخدا
خرکار. [ خ َ ] (ص مرکب ) آنکه بسیار کار کند بی ماندگی . سخت پرکار. آنکه بسیار کار کند و مانده نشود. (یادداشت بخط مؤلف ). || کسی که کارش حمل هیزم و خاک کوه با الاغ و اسب باشد (در لهجه ٔ گناباد).
-
خوش خدمت
لغتنامه دهخدا
خوش خدمت . [ خوَش ْ / خُش ْ خ ِ م َ ] (ص مرکب ) آنکه در انجام خدمت کوتاهی نکند. کنایه از مطیع. کنایه از پرکار و کاردان که کارها را موافق سلیقه ٔ صاحبکارانجام دهد. || کنایه از متملق . چاپلوس .
-
اصمعان
لغتنامه دهخدا
اصمعان . [ اَ م َ ] (ع اِ) رای و فؤاد. (السامی فی الاسامی ). قلب ذکی و رای عازم . (از اقرب الموارد). قلب ذکی متیقظ و رای حازم . (از قطر المحیط). دل هشیار و رای پرکار. (منتهی الارب ). رای و دل . (مهذب الاسماء).