کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرچ بودن مثل سرمیخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پرچ کردن
لغتنامه دهخدا
پرچ کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرچیدن .پهن کردن سر میخی که در جای کوفته باشند تا برآوردن نتوانند یا برگرداندن نوک میخی که به جای کوفته باشند استحکام را. رجوع به پرچین کردن ذیل پرچین شود.
-
چین پرچ
لغتنامه دهخدا
چین پرچ . [ پ َ ] (اخ ) نام دهی از ده های هزارجریب . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 165). رجوع به چینی پارچ شود.
-
جستوجو در متن
-
گاو دوشای کسی بودن
لغتنامه دهخدا
گاو دوشای کسی بودن . [ وِ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (مثل ...) رجوع به گاو شود.
-
قطابی
لغتنامه دهخدا
قطابی . [ ق ُ ] (اِ) مثل سنبوسه چیزی است که در روغن بریان نمایند، و در فارسی بودن این لفظ نظر است . (آنندراج ).
-
اخرنباق
لغتنامه دهخدا
اخرنباق . [ اِ رِم ْ ] (ع مص ) سر فروافکندن . || خاموش بودن . خاموش شدن . و در مثل است : مخرنبق لِینباع ؛ ای ساکت لداهیة یریدها. (منتهی الارب ). || دوسیدن بزمین .
-
مورچه سواری
لغتنامه دهخدا
مورچه سواری . [ چ َ / چ ِ س َ ] (اِ مرکب ) مورچه ٔ سواری . مورچه های درشت . قسمی مورچه ٔ درشت درازپای که تیز دود.- مثل مورچه سواری ؛ دائم الحرکة. بی سکون . (یادداشت مؤلف ).- مثل مورچه سواری راه رفتن ؛ دائم در حرکت بودن . به تندی حرکت کردن .
-
گاو شیرده
لغتنامه دهخدا
گاو شیرده . [ وِ دِه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاوی که بسیار شیر دهد.گاو دوشا. گاو ماده . رجوع به گاو و گاو ماده شود.- گاو شیرده کسی بودن (مثل ...). رجوع به گاو و گاو دوشا شود.
-
قلزمة
لغتنامه دهخدا
قلزمة. [ ق َ زَ م َ ] (ع مص ) از حلق فروبردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): قلزمه ؛ ابتلعه . (اقرب الموارد). فروبردن است ،مثل تقلزم . (شرح قاموس ). || ملامت کردن . || بانگ کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)(آنندراج ). || ناکس بودن . (شرح قاموس ).
-
ازبک
لغتنامه دهخدا
ازبک . [ اُ ب َ ] (اِخ ) طایفه ای از تاتار. رجوع به اوزبک شود. - مثل ازبکها ؛ تشبیهی مبتذل ، که از آن بدپیراسته بودن موی بروت و ریش و سر خواهند.
-
اسپندار
لغتنامه دهخدا
اسپندار. [ اِ پ َ ] (اِ) شمع، که معشوق پروانه است . (برهان ). || مخفف اسپندارمذ. || بودن نیر اعظم در برج حوت . (برهان ). اسفندار. || درختی است که مطلق باثمر نبوده مثل پده وآنرا اسپیدار و اسفید نیز گویند. (مؤید الفضلاء).
-
مثل
لغتنامه دهخدا
مثل . [ م ِ ] (ع اِ) مانند. (دهار) (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ).شبه و نظیر و مانند. قوله تعالی : لیس کمثله شی ٔ ؛ ای لیس کصفة تعریفه شی ٔ و گفته اند مثل بر سه وجه استعمال می شود: به معنی تشبیه و به معنی نفس شی ٔ و ذات آن و به معنی زائده...
-
داستان بودن
لغتنامه دهخدا
داستان بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) مثل بودن . شهره بودن . مثل سائر شدن . شهره گشتن : ز جود تو من از گیتی بنعمت داستان بودم بحکمت مر مرا همچون فریدون داستان کردی . رودکی (از آنندراج ).بباید بدین بود همداستان که من داستانم بدین داستان . فردوسی .زهی خسروی ...
-
فغانی
لغتنامه دهخدا
فغانی . [ ف َ ] (اِخ ) میرسعید گوید: فغانی تخلص میکند. در مجلدی و نقش بندی باوقوف است . واقعاً هنرمندی بی مثل است ، اما خیال خوش طبعی او را پریشان دارد. این مطلع از اوست :دمی وصال تو از عمر جاودان خوشتربیاد وصل تو خوش بودن این زمان خوشتر.(از مجالس ال...
-
غرابت
لغتنامه دهخدا
غرابت . [ غ َ ب َ ] (ع مص ) غَرابة. غامض و خفی بودن : غرب الکلام غرابة؛ غمض و خفی .- غرابت کلمه ؛ غموض آن . (اقرب الموارد).- || وحشی بودن کلمه و ناروشن بودن معنی و غیرمأنوس بودن آن در استعمال است . (از تعریفات جرجانی ). یکی از عیوب سه گانه ٔ کلمه ؛...