کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرپشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرپشت
لغتنامه دهخدا
پرپشت . [ پ ُ پ ُ ] (ص مرکب ) که بسیار نزدیک یکدیگر روییده باشد. انبوه . بسیارروییده : موی پرپشت . حاصلی پرپشت . || که فراوان ریزد و دیر پاید: باران پرپشت .
-
جستوجو در متن
-
موی انبوه
لغتنامه دهخدا
موی انبوه . [ اَم ْ ] (ص مرکب ) که موی پرپشت بسیار دارد. که موی سر یا ریش وی انبوه و پرپشت باشد. پرموی . (از یادداشت مؤلف ). جغاله . (دهار). و رجوع به موی شود.
-
دبشة
لغتنامه دهخدا
دبشة. [ دَ ش َ ] (ع اِ) قطعات کوچک کلوخ . کلوخ خرد. || (ص ) انبوه . پرپشت . درهم .کثیف . (دزی ج 1 ص 423).
-
براغ
لغتنامه دهخدا
براغ .[ ب ُ ] (ص ) فربه و با موی گردن پرپشت و یکدست مخملی ، و آن صفتی است گربه را. براق . رجوع به براق شود.- براغ شدن بر کسی ؛ براق شدن . بخشم به او نگریستن . با خشم و غضب به سوی او متوجه شدن . (یادداشت مؤلف ).
-
نخودچی
لغتنامه دهخدا
نخودچی . [ ن ُ خُدْ ](اِ مرکب ) نخود بوداده . (فرهنگ نظام ). قسمی نخود که برشته کنند و آن جزو آجیل است . (یادداشت مؤلف ). || نخود ریزه و کوچک تر از نخودهای معمولی .- مثل نخودچی ؛به خردی و ریزی نخود.- امثال :چشمها دارد نخودچی ابرو ندارد هیچی ؛ چشم...
-
وغیش
لغتنامه دهخدا
وغیش . [ وَ ] (ص ) بسیار و انبوه و فراوان باشد و استعمال آن را به غیر ذی حیات و جاندار کنند، مانند مال و عمر و باغ و خانه و ملک و املاک و غیر اینها. (برهان ). وغیش بسیار بود و انبوه بر مال و بیشه (پیشه ، صحاح الفرس ). و هرچه گویند شاید : معذورم دارند...
-
غلبة
لغتنامه دهخدا
غلبة. [ غ َ ل َ ب َ ] (ع مص ) غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ). به معنی غَلب و غَلَب (مص ). (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). چیره شدن و زبردستی . (آنندراج ). چیرگی . نجدت . تَغَلﱡب . قهر. استیلاء. فیروزی . فیرو...
-
زجج
لغتنامه دهخدا
زجج . [ زَ ج َ ] (ع اِمص ) درازی و باریکی ابرو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). باریکی ابروهاست در درازی و نعت از این ، در مرد، ازج بر وزن اشد و در زن ، زجاءبر وزن حمراء است . (شرح قاموس ). نازکی و باریکی خط ابروانست (در پیشانی ) و باریکی و...
-
کم
لغتنامه دهخدا
کم . [ ک َ ] (ص ، ق ) اندک باشد که در مقابل بسیار است . (برهان ) (آنندراج ). اندک و قلیل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). قلیل . نذر. یسیر. اندک . نزیر. نزر. منزور. بخس . مقابل بسیار و کثیر و زیاد وبیش و افزون . با آمدن ، آوردن ، دادن ، زدن ،...
-
شاهین
لغتنامه دهخدا
شاهین . (اِ) پرنده ای باشد شکاری و زننده از جنس سیاه چشم . (برهان قاطع). پرنده ای است که بدان شکار کنند. (شرفنامه ٔ منیری ). یکی از مرغان شکاری بسیار جسور و باشهامت است و با وجود آنکه از قوش کوچکتر است بعلت جسارتی که دارد گاهی بعقاب و قوش حمله میکند....
-
انبوه
لغتنامه دهخدا
انبوه . [ اَم ْ ] (ص ) بسیار، خواه بسیاری مردم و خواه چیزی دیگر. (از برهان قاطع). بسیار و متعدد. (ناظم الاطباء). بسیار. (انجمن آرا). بسیار. متعدد. کثیر. (فرهنگ فارسی معین ) : بر مقدمه ٔ او احنف قیس بود و سپاهی انبوه با او بودند. (تاریخ سیستان ). احمد...
-
ریش
لغتنامه دهخدا
ریش . (اِ) لحیه . (دهار) (ترجمان القرآن ). محاسن . موهای چانه و گونه ها. (ناظم الاطباء). محاسن . دف و سفره از تشبیهات اوست . (آنندراج ). مجموع مویی که بر زنخ و اطراف رخسار برآید. صاحب براهین العجم گوید: باید دانست که ریشی که به معنی موی زنخ است فارسی...
-
پر
لغتنامه دهخدا
پر. [ پ ُ ] (ص ) (از پهلوی اَویر ، بسیار سخت ) مملُوّ. مَلأَی . مَلاَّن . ممتلی . مُکتَتَز. مشحُون . غاص ّ. انباشته . لبالب . مالامال . لب به لب . لَمالَم . لبریز. مال مال . آکنده . مُترَع . مُؤمَّت . مغمور. بسیار. دارای بسیار از چیزی . مقابل تهی و...
-
مو
لغتنامه دهخدا
مو. (اِ) هر یک از تارشکلها که در روی پوست حیوانات و در روی بعض مواضع بدن انسانی پدیدار است و به تازی شَعْر گویند. (از ناظم الاطباء). به عربی شَعْر می گویند. (از برهان ) (از آنندراج ). رشته های باریک و نازکی که بر روی پوست بدن برخی حیوانات پستاندار و ...