کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پروا کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پروا کردن
لغتنامه دهخدا
پروا کردن . [ پ َرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) باک داشتن . اکتراث . || پروای کسی کردن . التفات بدو کردن . ارتقاع : مااُعیج ُ به ؛ باک آن ندارم و پروا نکنم . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
بی پروا
لغتنامه دهخدا
بی پروا. [ پ َرْ ] (ص مرکب ) دلیر. شجاع . ناترس : داد ما آن شوخ بی پروا ندادبس که بی پرواست داد ما نداد. ؟|| غافل . بی توجه . رجوع به پروا شود.
-
جستوجو در متن
-
ارتقاع
لغتنامه دهخدا
ارتقاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) باک داشتن . اِکتراث . (زوزنی ). مبالات . پروا کردن .
-
پروائیدن
لغتنامه دهخدا
پروائیدن . [ پ َرْ دَ ] (مص ) دانستن (؟) قیاس کردن (؟). حدس زدن (؟) : هر آن پروانه کو شمع ترا دیدشبش خوشتر ز روز آمد بسیماهمی پرد بگرد شمع حسنت بروز و شب نگیرد هیچ پروانمی یارم بیان کردن ازاین بیش بگفتم این قدر باقی تو پروا.مولوی (از جهانگیری ).
-
نترس
لغتنامه دهخدا
نترس . [ ن َ ت َ ] (نف ) که نمی ترسد. گستاخ . دلیر. متهور. جسور. بی پروا.- سر نترس داشتن ؛ بی باک و بی پروا بودن . در تهور و جسارت افراط کردن . به غایت گستاخ و خیره سر بودن .
-
التفات داشتن
لغتنامه دهخدا
التفات داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) توجه داشتن . متوجه بودن . پروا کردن . نگریستن : التفات از همه عالم بتو دارد سعدی همتی کان بتو مصروف بود قاصر نیست . سعدی .و رجوع به التفات کردن شود.
-
اکتراث
لغتنامه دهخدا
اکتراث . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پروا کردن و باک داشتن . گویند: ما اکترث له ؛ ای ماابالی به . (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). باک داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).
-
گستاخ آمدن
لغتنامه دهخدا
گستاخ آمدن . [ گ ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) دلیر آمدن . جسور آمدن . بی پروا آمدن . || بی پروایی کردن : آنکه گستاخ آمدند اندر زمین استخوان کله هاشان را ببین .مولوی .
-
گستاخ کاری
لغتنامه دهخدا
گستاخ کاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) جسور و بی پروا کاری کردن . بی باکانه به کاری دست یازیدن . دلاورانه کارها را انجام دادن : غرور جوانی چو از سر نشست ز گستاخ کاری فروشوی دست .نظامی .
-
گستاخ گویی
لغتنامه دهخدا
گستاخ گویی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) بی پروا سخن گفتن . بی محابا گفتگو کردن . دلیرانه به سخن پرداختن : نظامی چیست این گستاخ رویی که با دولت کنی گستاخ گویی .نظامی .
-
راه پوییدن
لغتنامه دهخدا
راه پوییدن . [ دَ ] (مص مرکب ) راه پوئیدن .راه سپردن . راه رفتن . (از ارمغان آصفی ). راه نوردیدن . (از آنندراج ). طی طریق کردن . شتافتن : راه بی حاصل مپوی و یار بی پروا مگیرتخم در خارا میفشان خشت بر دریا مزن .قاآنی .
-
خیره رفتن چشم
لغتنامه دهخدا
خیره رفتن چشم . [ رَ / رِ رَ ت َ ن ِ چ َ / چ ِ ] (مص مرکب ) چشم را نیم بازکرده راه رفتن . || بی پروا و بی ملاحظه حرکت کردن . (ناظم الاطباء). || خیره شدن چشم .
-
مراعات کردن
لغتنامه دهخدا
مراعات کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگهداری کردن . مشفقانه مراقبت کردن : مراعات دهقان کن از بهر خویش . سعدی .غم جمله خوردر هوای یکی مراعات صد کن برای یکی . سعدی .فقرا و تنگدستان را مراعات کن . (مجالس سعدی ). || رعایت جانب و خاطر کسی کردن . ملاحظه...