کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پروای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پروای
لغتنامه دهخدا
پروای . [ پ َرْ ] (اِ) فراغت . (صحاح الفرس ):مقصرم به ادای وظایف مدحت که از دعا به ثنا نیست یک دمم پروای . کمال اسماعیل .رجوع به پروا شود.
-
جستوجو در متن
-
کیصی
لغتنامه دهخدا
کیصی . [ صا ] (ع ص ) آنکه تنها خورد و تنها فرودآیدو همواره در بند غم خویش باشد و پروای کسی ندارد. کَیْصی ̍. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): فلان کیصی ؛ فلان تنها می خورد و تنها زیست می کند و در بند غم خویش است و پروای کسی ندارد. (ناظم ال...
-
مقیم سبزواری
لغتنامه دهخدا
مقیم سبزواری . [ م ُ م ِ س َ ] (اِخ ) از شاعران قرن دهم هجری است که روزگاری مقیم هندوستان بود. از اوست :با مقیم از ناز گفتی نیست پروای کسم آری آری کی به این خوبی ترا پروای ماست .و رجوع به فرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ترکی شود.
-
پروا کردن
لغتنامه دهخدا
پروا کردن . [ پ َرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) باک داشتن . اکتراث . || پروای کسی کردن . التفات بدو کردن . ارتقاع : مااُعیج ُ به ؛ باک آن ندارم و پروا نکنم . (منتهی الارب ).
-
خرگاه عشق
لغتنامه دهخدا
خرگاه عشق . [ خ َ هَِ ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از عشق است : یا رب دلی که در وی پروای خود نگنجددست محبت آنجا خرگاه عشق چون زد؟سعدی .
-
خوش خیال
لغتنامه دهخدا
خوش خیال . [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ / خیا ] (ص مرکب ) آنکه پندار نیکو دارد. خوش فکر. آنکه دل بد نمی آورد. || که دلواپس چیزی نیست . که اندیشه و پروای چیزی ندارد. که باکی از بروز ناملایمی ندارد.
-
صنی
لغتنامه دهخدا
صنی . [ ص ُن َی ی ] (ع اِ مصغر) مصغر صنو. || مغاکچه در زمین نرم که آب در وی گرد آید و کسی وارد نشود آنرا و پروای وی نکند. || گویند شکافی است در کوه . (منتهی الارب ). شکاف در کوه . (مهذب الاسماء).
-
فرزة
لغتنامه دهخدا
فرزة. [ ف ُ زَ ] (ع اِ) یک بار. || نوبت . (منتهی الارب ). نوبت و فرصت . (اقرب الموارد). || پروای کاری . || راه در پشته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فرز شود.
-
صادقی
لغتنامه دهخدا
صادقی . [ دِ ] (اِخ ) وی از مردم هرات است و در قندهار پرورش یافت و به هندوستان رفت و در زمره ٔ مدّاحان اکبرشاه درآمد. این بیت از اوست :دل مجروح را پروای تن نیست شهید عشق محتاج کفن نیست .(قاموس الاعلام ترکی ).
-
عنکش
لغتنامه دهخدا
عنکش . [ ع َ ک َ ] (ع ص ) مردی که پروای روغن نامالیدن و آرایش ناکردن ندارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردی که اهمیت ندهد به اینکه روغن نمالد و آرایش نکند. (از اقرب الموارد). || (اِخ ) نام مردی است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).
-
بخود افتادن
لغتنامه دهخدا
بخود افتادن . [ ب ِ خوَدْ / خُدْ اُ دَ ] (مص مرکب ) بخود پرداختن : تا خط ز رخش سر زده با من سخنش نیست چندان بخود افتاد که پروای منش نیست .نقی کمره ای (از آنندراج ).
-
بدپرهیز
لغتنامه دهخدا
بدپرهیز. [ ب َ پ َ ] (ص مرکب ) ناپرهیزگار وبی پروا. (آنندراج ). بی احتیاط. بی اعتدال . (ناظم الاطباء). || بیماری که بحکم طبیب مقید نباشد. (آنندراج ). بی پروای در مصلحت طبیب . (ناظم الاطباء).
-
پروا
لغتنامه دهخدا
پروا. [ پ َرْ ] (اِ) محابا. باک . رهب . روع . مخافت . فَزَع . مهابت . بیم . ترس . هراس . رعب . خوف . جبن . وَجل : جوان و شوخ و فراموشکار و ناپرواست زمان زمان ز من خسته اش که یاد دهد. امیرخسرو.سرّ این نکته مگر شمع برآرد بزبان ورنه پروانه ندارد بسخن پر...
-
عواهن
لغتنامه دهخدا
عواهن . [ ع َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ عاهِن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به عاهن شود.- رمی الکلام علی عواهنه ؛ پروای صواب و خطا نکرد به سخن گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).