کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پروانۀ عبور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پروانه
لغتنامه دهخدا
پروانه . [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِخ )معین الدین کاشانی ملقب به پروانه یکی از عمال دولت مغول . آنگاه که غیاث الدین کیخسروبن کیقباد پادشاه سلجوقی (آسیای صغیر) مغلوب مغول شد هولاکو معین الدین پروانه ٔ کاشی را برای تمشیت آن سامان و اصلاح امور پسران غیاث ال...
-
پروانه
لغتنامه دهخدا
پروانه . [پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) محلی است در شمال شهر هرات .
-
دیزج پروانه
لغتنامه دهخدا
دیزج پروانه . [ زَ پ َرْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بناجو بخش بناب شهرستان مراغه با 496 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
حسین پروانه
لغتنامه دهخدا
حسین پروانه . [ ح ُ س َ ن ِ پ َرْ ن َ ] (اِخ ) اصفهانی ، شاعر عهد فتح علیشاه بود. (ذریعه ج 9 ص 157).
-
معین الدین پروانه
لغتنامه دهخدا
معین الدین پروانه . [ م ُ نُدْ دی ن ِ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) رجوع به پروانه شود.
-
حسام الدین پروانه چی
لغتنامه دهخدا
حسام الدین پروانه چی . [ ح ُ مُدْ دی ن ِ پ َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) ملقب به مبارکشاه . سفیر شاهرخ بن تیمور گورکان بنزد دربار سلطان چقماق فرمانروای مصر است . چون چقماق ، سفیری بنام جیجک توقا در 843 هَ . ق . به نزد شاهرخ فرستاد حسام الدین مبارکشاه پروانه چ...
-
جستوجو در متن
-
بتک
لغتنامه دهخدا
بتک . [ ب ِ ت ِ ] (اِ) نویسنده . کاتب . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ). || آنکه متصدی صدور و بازدید پروانه ٔ عبور و مرور از شهری به شهر دیگر باشد. (از انجمن آرای ناصری ). و رجوع به مجالس النفائس ص 259 شود.
-
فراش
لغتنامه دهخدا
فراش . [ ف َ ] (ع اِ) گِل و لای خشک شده بر روی زمین . آنچه از گِل و لای که پس از عبور آب بر زمین بخشکد. || غوره های شراب و دوشاب . || حبابهایی که بر شراب میماند. || قطره های خوی . (منتهی الارب ). || پروانه . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پروانه...
-
مجیز
لغتنامه دهخدا
مجیز. [ م ُ ] (ع ص ) رخصت دهنده و پروانه دهنده . (ناظم الاطباء)(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجازه شود. || ولی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || وصی و مصلح امر یتیم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قیم امر یتیم . (از...
-
روانه
لغتنامه دهخدا
روانه . [ رَ ن َ / ن ِ ] (نف ) مرادف روان و رونده ، چنانکه کشان و کشنده و دوان و دونده . (آنندراج ) (انجمن آرا). جاری . سائل . روان : خون جگرم ز فرقت تواز دیده روانه در کنار است . سعدی .و رجوع به روان و روانه شدن و روانه کردن شود. || رونده . (از آنند...
-
جواز
لغتنامه دهخدا
جواز. [ ج َ ] (ع اِ)روا. || تساهل . (منتهی الارب ). امکان و تساهل . (اقرب الموارد). || آب که مواشی و زراعت را دهند. (منتهی الارب ). آبی که داده شده است بمال از چارپایان . (برهان ). || چک مسافران که از سلطان گیرند تا کسی در راه متعرض نشود. (منتهی الار...
-
دستک
لغتنامه دهخدا
دستک . [دَ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر دست . دست کوچک : چون گسی کردمت بدستک خویش گنه خویش بر تو افکندم . رودکی .|| زدن دستها به هم . (ناظم الاطباء). رجوع به دستک زدن شود.- دستک دمبک ، دستک و دمبک ، دستک دنبک ، دستک و دنبک ؛ اشکال و ایراد و مانع و سد در راه ...
-
تمر هندی
لغتنامه دهخدا
تمر هندی . [ ت َ رِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درختی است بزرگ که درهند شرقی و افریقا روید و از بر آن قرصهایی سازند که در مداوا بکار برند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). درختی است از محصولات منطقه ٔ محترقه و ممالکی که تا به 30 درجه ٔ عرض شمالی واقع...
-
چک
لغتنامه دهخدا
چک . [ چ َ ] (اِ) قباله باشد. به تازی صک گویند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 276). قباله و برات باشد.(فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 276). برات وظیفه و مواجب و بیعانه و حجت و منشور و قباله ٔ خانه و باغ و امثال آن باشد و معرب آن صَک است . (برهان ). قباله را گویند. (جه...