کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرواری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرواری
لغتنامه دهخدا
پرواری . [ پ َرْ ] (اِخ ) قضائی در ناحیت جنوب شرقی سنجاق سعرد از ولایت بتلیس حاوی سه ناحیه دشکوتان ، زیرقی و دیرکول و مرکب است از 60 قریه . (قاموس الاعلام ).
-
پرواری
لغتنامه دهخدا
پرواری . [ پ َرْ ] (ص نسبی ) فربه . فربی . فربه کرده . پروری . بشبیون . مُسمَّن (گوسفند و مانند آن ). اَکُولَه . علوفه . علیفه : شهره مرغی بشهربند قفس قفس آبنوس لیل و نهارطیرانت چو دور فکرت من بر ازین نه مقرنس دوّارعهدنامه ٔ وفات زیر پر است گنج نامه ...
-
واژههای مشابه
-
گاو پرواری
لغتنامه دهخدا
گاو پرواری .[ وِ پ َرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاوی که آن را در خانه ٔ سرد به ایام تابستان نگهداشته و غذای لایق داده فربه نموده باشند. (غیاث ) (آنندراج ) : اسب لاغرمیان به کار آیدروز میدان نه گاو پرواری . سعدی .رجوع به پرواری شود.
-
جستوجو در متن
-
اکولة
لغتنامه دهخدا
اکولة. [ اَ ل َ ] (ع ص ) بز نازاینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بزی که آنرا جهت خوردن فربه کنند. (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گوسفند پرواری . (مهذب الاسماء). بز یا گوسپندی که فربه کنند خوردن را. پرواری .
-
مسمن
لغتنامه دهخدا
مسمن . [ م ُ س َم ْ م َ ] (ع ص ) فربه شده . (از منتهی الارب ). چاق شده . چاق . فربه . پروار. پرورده . پرواری . فربه کرده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- مرغ مسمن ؛ مرغ پرواری و چاق . مرغ فربه و پرچربی . مرغ با روغن سرخ کرده : همی برگشت گرد قطب جدی چو گرد ...
-
پروری
لغتنامه دهخدا
پروری . [ پ َرْ وَ ] (اِ) پرواری . غذا : گر نباشد جاه فرعون و سری از کجا یابد جهنم پروری . مولوی . || (ص نسبی ) پرواری : هفت گاو فربه بس پروری خوردشان آن هفت گاو لاغری . مولوی . || (حامص ) مزید مؤخر که بدنبال بعض اسماء درآیدو به مجموع معنی مصدری یعن...
-
کوفته خوار
لغتنامه دهخدا
کوفته خوار. [ ت َ / ت ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) دیوث وقلتبان . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : من بگویم صفت گنده ٔ پرواری گرم گو بگویند مرا مدعیان کوفته خوار .بسحاق اطعمه (دیوان چ استانبول ص 12).
-
یغلوی
لغتنامه دهخدا
یغلوی . [ ی َ ل َ ] (اِ) یغلو. یغلا. یغلاوی . تاوه ای که در آن روغن و چیزهای دیگر بریان کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) : بغرا بیا که دنبه ٔ پرواری و بره در یغلوی درآمد و میل گداز کرد. بسحاق اطعمه .|| کاسه مانند مسی که در سربازخانه ها سهمیه ٔ غذای س...
-
روز میدان
لغتنامه دهخدا
روز میدان . [ زِ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز جنگ .(از آنندراج ). بمجاز روز نبرد و پیکار : اسب لاغرمیان بکار آیدروز میدان نه گاو پرواری . سعدی .صحبت ناعاقلان در خاک و خونی میکشداسب کاهل مرد را در روز میدان دشمن است .اشرف (از آنندراج ).
-
مرغ پروره
لغتنامه دهخدا
مرغ پروره . [ م ُ غ ِ پ َرْ وَ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ) مرغ پرواری . مرغ فربه . مرغ سمین : بگرفت سخت و گفت که این ترب را بودبی جفت مرغ پروره خوردن مخاطره . سوزنی .چو مرغ پروره مغرورخصمت آگه نیست از آنکه رمح غلامان تست بابزنش .شهاب الدین مؤید سمرقندی ...
-
ارجان
لغتنامه دهخدا
ارجان . [ اِ ] (ع مص ) بازداشتن ستور راجهت علف . (منتهی الارب ). بازداشتن گوسفند از بهر پرواری . (تاج المصادر بیهقی ). و مؤلف تاج العروس گوید: ارجنت الناقة؛ اقامت فی البیت و ارجنها؛ حبسها لیعلفها و لم یسرحها، نقله الجوهری عن الفراء، لازم ٌ متعد.
-
لاغرمیان
لغتنامه دهخدا
لاغرمیان . [ غ َ ] (ص مرکب ) باریک کمر. اَقَب . (منتهی الارب ) : به شب در باغ گوئی گل چراغ باغبانستی ستاک نسترن گوئی بت لاغرمیانستی . فرخی .اَهیف ؛ مرد لاغرمیان . جاریة مهفهفة؛ دختر لاغرمیان باریک شکم سبک روح . هُدّاءَة؛ اسب لاغرمیان . (منتهی الارب )...
-
پزگر
لغتنامه دهخدا
پزگر. [ پ َ گ َ ] (ص ) صاحب فرهنگ شعوری این کلمه را با شعر ذیل آورده و به آن معنی طباخ و آشپز و پزنده داده است :تو را مهمان نوآیین برو دیگی بنه زرین بپز گر پروری داری وهم خرگوش کهساری . شمس تبریزی (از فرهنگ شعوری ).ولیکن صاحب فرهنگ شعوری غلط خوانده ا...