کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پروا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پروا
لغتنامه دهخدا
پروا. [ پ َرْ ] (اِ) محابا. باک . رهب . روع . مخافت . فَزَع . مهابت . بیم . ترس . هراس . رعب . خوف . جبن . وَجل : جوان و شوخ و فراموشکار و ناپرواست زمان زمان ز من خسته اش که یاد دهد. امیرخسرو.سرّ این نکته مگر شمع برآرد بزبان ورنه پروانه ندارد بسخن پر...
-
واژههای مشابه
-
پروا کردن
لغتنامه دهخدا
پروا کردن . [ پ َرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) باک داشتن . اکتراث . || پروای کسی کردن . التفات بدو کردن . ارتقاع : مااُعیج ُ به ؛ باک آن ندارم و پروا نکنم . (منتهی الارب ).
-
بی پروا
لغتنامه دهخدا
بی پروا. [ پ َرْ ] (ص مرکب ) دلیر. شجاع . ناترس : داد ما آن شوخ بی پروا ندادبس که بی پرواست داد ما نداد. ؟|| غافل . بی توجه . رجوع به پروا شود.
-
جستوجو در متن
-
ماسی
لغتنامه دهخدا
ماسی . (از ع ، ص ) بی پروا و بی باک را گویند. (برهان ). مأخوذ از تازی . بی باک و بی پروا و بی ترس . (ناظم الاطباء).
-
مندخ
لغتنامه دهخدا
مندخ . [ م ِ دَ ] (ع ص ) آنکه پروا ندارد از اینکه فحش گوید یا فحش گویند او را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه پروا ندارد نه از فحش گفتن و نه از فحش شنیدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
سردبرگ
لغتنامه دهخدا
سردبرگ . [ س َ ب َ ] (اِ مرکب ) خیال . || پروا. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
ارتقاع
لغتنامه دهخدا
ارتقاع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) باک داشتن . اِکتراث . (زوزنی ). مبالات . پروا کردن .
-
بی سر و دل
لغتنامه دهخدا
بی سر و دل .[ س َ رُ دِ ] (ص مرکب ) بی پروا. (غیاث ) (آنندراج ).
-
بی پروائی
لغتنامه دهخدا
بی پروائی . [ پ َرْ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت بی پروا. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
نترس
لغتنامه دهخدا
نترس . [ ن َ ت َ ] (نف ) که نمی ترسد. گستاخ . دلیر. متهور. جسور. بی پروا.- سر نترس داشتن ؛ بی باک و بی پروا بودن . در تهور و جسارت افراط کردن . به غایت گستاخ و خیره سر بودن .
-
گستاخ زبانی
لغتنامه دهخدا
گستاخ زبانی . [ گ ُ زَ ] (حامص مرکب ) عمل گستاخ زبان . گستاخ گویی . گستاخ سخنی . بی پروا سخن گفتن .
-
گستاخ کار
لغتنامه دهخدا
گستاخ کار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه کارها را بدون پروا انجام دهد. آنکه بی باکانه به کارها دست زند. رجوع به گستاخ کاری شود.
-
غفلت ورز
لغتنامه دهخدا
غفلت ورز. [ غ َ / غ ِ ل َ وَ ] (نف مرکب ) بی خبر. غافل . بی پروا. بی احتیاط و بی اطلاع . (ناظم الاطباء). رجوع به غفلت شود.