کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرنعمت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرنعمت
لغتنامه دهخدا
پرنعمت . [ پ ُ ن ِ م َ ] (ص مرکب ) بسیارمال . پرکالا و اطعمه : باکالنجار و جمله ٔ گرگانیان خانه ها بگذاشته بودند پرنعمت و ساخته سوی ساری برفته . (تاریخ بیهقی ).
-
جستوجو در متن
-
پربرکت
لغتنامه دهخدا
پربرکت . [ پ ُب َ رَ ک َ ] (ص مرکب ) بسیاربرکت . پرنعمت . پُرحاصل .
-
جرفار
لغتنامه دهخدا
جرفار. [ ج ُرْ رَ ] (اِخ ) یاقوت آرد: شهری است پرنعمت در ناحیه ٔ عمان که بیشتر آن را جلفار نامند. (از معجم البلدان ).
-
فراخ نعمت
لغتنامه دهخدا
فراخ نعمت . [ ف َ ن ِ م َ ] (ص مرکب ) پرنعمت . جایی که در آن نعمت ها فراوان بود : آن شهری شد فراخ نعمت . (مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به فراخ روزی شود.
-
حلوان
لغتنامه دهخدا
حلوان . [ ح ُ ] (اِخ ) نام شهری است پرنعمت . (شرفنامه ٔ منیری ). شهر کوچکی است در قهستان نیشابور و آن آخر حدود خراسان از جانب اصفهان است . (از معجم البلدان ).
-
بانعمت
لغتنامه دهخدا
بانعمت . [ ن ِ م َ ] (ص مرکب ) (از: با+ نعمت ) که نعمت دارد. منعم . دارای نعمت . مال دار. باخواسته . || پربرکت . پرنعمت . بافراخی : بافت و خیر دو شهرکندآبادان و بانعمت . (حدود العالم ). مرو جائی بانعمت است . (حدود العالم ).
-
فرع
لغتنامه دهخدا
فرع . [ ف ُ ] (اِخ ) قریه ای است از نواحی ربذه از طرف چپ سقیا، از آنجا تا مدینه هشت منزل است و گویند مسافت چهار شب راه است . در آن منبر است (جمعه در آن منعقد میشود) و نخل و جویبارهای فراوان است و قریه ٔ پرنعمت و بزرگی است ازآن ِ قریش انصار و مزینه و ...
-
هدبیة
لغتنامه دهخدا
هدبیة. [ هََدَ بی ی َ ] (اِخ ) گویند سه چاه بزرگ است که بر آنهاکشتزاری یا نخلی یا درخت دیگری نیست و ناحیتی بزرگ است که طول آن به سه فرسنگ میرسد و از آن بنی خفاف است . آب آنجا گوارا نیست و بیشتر نباتات آن ترش مزه است . تا سوارقیه سه میل فاصله دارد و س...
-
فیریدن
لغتنامه دهخدا
فیریدن . [ دَ ] (مص ) خرامیدن . (برهان ). خرامیدن با ناز. (فرهنگ فارسی معین ). || پرنعمت شدن . (برهان ). || تکبر و افاده کردن . (فرهنگ فارسی معین ). بطر. (یادداشت مؤلف ) : زین و زآن چند بود بر که و مه مر تو را کشّی و فیریدن و غنج . سوزنی .|| استهزاء...
-
اغداق
لغتنامه دهخدا
اغداق . [ اِ ] (ع مص ) بسیارقطره گردیدن باران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بسیار شدن قطره های باران . (از اقرب الموارد). || پرآب شدن چشمه : اغدق العین ؛ غزرت . (از اقرب الموارد). || فراخ معیشت شدن : اغدق العیش ؛ اتسع. (از اقرب الموارد)...
-
ارسپی
لغتنامه دهخدا
ارسپی . [ اَ رِ ] (اِخ ) شهری در مکزیک ، واقع در وادیی پرنعمت ، برکنار نهر ((سونورا)) و آن سابقاً کرسی مقاطعه ٔ سونورا بود. ولی بواسطه ٔ جنگهای داخلی و تعدیات هندیان امریکا مضمحل گردید و در جوار آن آثارقدیمه و معادن بسیار است . (ضمیمه ٔ معجم البلدان ...
-
دهناء
لغتنامه دهخدا
دهناء. [ دَ ] (اِخ ) دهنا. کویری است میان نجد و یمن و آن را ربعالخالی نیز نام دهند. (یادداشت مؤلف ). زمین پهناوری است به بادیةالعرب در دیار بنی تمیم و گویند آن هفت کوه ریگ است . (از ابن خلکان ). از دیار بنی تمیم است طولش از حرن سوعه تا رمل بیرین می ...
-
متقوم
لغتنامه دهخدا
متقوم . [ م ُ ت َ ق َوْ وِ ] (ع ص ) قیمت شده . (ناظم الاطباء). || قیمتی و گرانبها. (از فرهنگ فارسی معین ) : تا این غایت [ قریب ] به صد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم از دیهای معظم و مزارع مغل و باغهای پرنعمت و... بمجرد شبهتی که در نقل ملک بازنمو...
-
مغل
لغتنامه دهخدا
مغل . [ م ُ غ ِل ل ] (ع ص ) جایی که غله ٔ فراوان حاصل آرد. (ناظم الاطباء). برومند. غله دهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا این غایت قریب به صدهزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم از دیه های معظم ومزارع مغل و باغهای پرنعمت ... به مدعیان آن بازفرمو...