کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرنشاط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرنشاط
لغتنامه دهخدا
پرنشاط. [ پ ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) سخت شادمان . مِئشیر.- پرنشاط شدن ؛ اشر.
-
جستوجو در متن
-
تردماغ شدن
لغتنامه دهخدا
تردماغ شدن . [ ت َ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب )سرخوش و پرنشاط شدن . خرم و خوشدل گشتن : ز فواره نی در کف آورده باغ که از نغمه ٔ او شود تردماغ . ملاطغرا (از آنندراج و بهار عجم ).رجوع به تردماغ شود.
-
تردماغ کردن
لغتنامه دهخدا
تردماغ کردن . [ ت َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرنشاط و سرخوش کردن کسی را. خرم و خوشدل ساختن کسی را : بیا که گر نکنم تردماغت از جامی کنم ضیافت خشکی به آب حمامی . مسیح کاشی .و رجوع به تردماغ شود.
-
متأق
لغتنامه دهخدا
متأق . [ م ِ ءَ ] (ع ص ) شتابنده به بدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || اسب جوان پرنشاط. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوان پر نشاط. (ناظم الاطباء).
-
اشر
لغتنامه دهخدا
اشر. [ اَ ش ِ ] (ع ص ) متکبر. مغرور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، اَشِرون . (اقرب الموارد). پرنشاط. قوله تعالی : مَن الکذاب الاشر. (قرآن 26/54). (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 12). دَنَه گرفته . (زمخشری ):آن اشر چون جفت آن شاد آمدی پنجساله قصه اش یاد...
-
اشر
لغتنامه دهخدا
اشر. [ اَش َ ] (ع مص ) تکبر کردن و تبختر نمودن . (منتهی الارب ). اَشِرَ اَشَراً؛ بَطِرَ. (اقرب الموارد). پرنشاط شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 12). دَنَه گرفتن . (مجمل ) (زوزنی ). ناسپاس شدن . بطر. (مجمل ). بزرگ منشی . شدت فرح و نشاط. مَرَح . فیریدن ...
-
بهیم
لغتنامه دهخدا
بهیم . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از رایان هنداست . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : همیشه رای بهیم اندر آن مقیم بدی نشسته ایمن و دل پرنشاط و ناز و بطر. فرخی .چو نهر واله که اندر دیار هند بهیم بنهر واله همی کرد بر شهان مفخر. فرخی .حصار کندهه را از به...
-
مفرح
لغتنامه دهخدا
مفرح . [ م ُ ف َرْ رِ ] (ع ص ) فرحت دهنده . (غیاث ) (آنندراج ). شادمانی آورنده . هر چیزی که شادمانی آورد و فرح بخشد و خوشحالی دهد. (ناظم الاطباء). فرح بخش . شادی آور. مسرت بخش . دلگشا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آوازهای خوش مفرح مثل غنا از آن استم...