کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرندوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرندوش
لغتنامه دهخدا
پرندوش . [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) بمعنی پرندوار است که شب روز گذشته باشد یعنی پریشب چه شب گذشته را دوش میگویند و بعربی بارحةالاولی خوانندیعنی پیش از دوش چه بارحه بمعنی دوش است و اولی بمعنی پیش . (برهان ). پریشب . بارحه ٔ اولی . شب دوش که فارسیا...
-
جستوجو در متن
-
پرند
لغتنامه دهخدا
پرند. [ پ َ رَ ] (ا، ق ) بمعنی پرندوش است . (جهانگیری ). و رجوع به پرندوش شود.
-
پس پریشب
لغتنامه دهخدا
پس پریشب . [ پ َپ َ ش َ ] (ق مرکب ) پرندوش . دو شب پیش از شب گذشته .
-
پرندوار
لغتنامه دهخدا
پرندوار. [ پ َ رَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) شب روز گذشته باشد که پریشب است و آنرا بعربی بارحةالاولی خوانند. پَرندوش . (برهان ). پریشب . (رشیدی ). و رجوع به پرندوش شود. || شمشیر آبدار را گویند. (اوبهی ).
-
پریشب
لغتنامه دهخدا
پریشب . [ پ َ ش َ ] (ق مرکب ) دو شب پیش . شب پیش ازشب گذشته . پرندوش (پریدوش ؟). پردوش . بارحه ٔ اولی .
-
پرندو
لغتنامه دهخدا
پرندو. [ پ َ رَ ] (ق مرکب ) شعوری گوید(ج 1 ص 245): ترخیم لفظ پرندوش است بمعنی پریشب .
-
پرندون
لغتنامه دهخدا
پرندون . [ پ َرَ ] (ق ) این صورت را شعوری آورده و معنی پرندوش بدو داده است و ظاهراً تصحیفی است . (شعوری ج 1 ص 242).
-
پردوش
لغتنامه دهخدا
پردوش . [ پ َ ] (ق مرکب ) پریشب : پردوش و پرندوش چسان بود خرابات گوئید و مترسید اگر مست خرابید. مولوی .دوش گدُم ُ پردوش گدُم بازم اگمّت میره ت ُ دارو بده خوم ایگیرمت .(به لهجه ٔ بختیاری ).
-
پریدوش
لغتنامه دهخدا
پریدوش . [ پ َ ] (ق مرکب ) شب پیش از دوش . پریشب . این لفظ قیاساً باید چنین باشد. مرکب از دو جزء پری و دوش اما در فرهنگها پرندوش است و پریدوش دیده نشده است . مرحوم ادیب پیشاوری راست :پریدوش چون جنبش چرخ سنج بود پنجمین نوبت از هفت و پنج .
-
بارحة
لغتنامه دهخدا
بارحة. [ رِ ح َ ] (ع ، تأنیت بارح ، اِ) دوش . (مهذب الاسماء). شب گذشته . (آنندراج ). دیروز. (دِمزن ). لیلة بارحه ؛ دوش . شب گذشته . و تقول العرب بعد الزوال فعلنا البارحة کذا و قبل الزوال فعلنا اللیلة کذا. (منتهی الارب ). قسمت آخر روز. (دِمزن ). بارح...
-
بارقه
لغتنامه دهخدا
بارقه . [ رِ ق َ ] (ع ص ، اِ) چیزی که درخشنده باشد و مجازاً بمعنی روشنی و درخشندگی ، چه بارقه مأخوذ از بروق است که بمعنی درخشیدن باشد. (غیاث ) (آنندراج ). هر چیز درخشنده خصوصاًشمشیر درخشنده . (فرهنگ نظام ) (دِمزن ) : غضوا ابصارکم عن البارقه . (تاریخ...
-
چارسو
لغتنامه دهخدا
چارسو. (اِ مرکب ) جائی که چهار بازار در آنجا منشعب شوند. (برهان ). بازاری که هر چهار طرف راه داشته باشد. (آنندراج ). نام آن جای از بازار که به هر چهار طرف راسته و دکانها راه دارد. (ناظم الاطباء). چهارسوی . چهارسوق . بازاری که از چهار طرف بیرون شو دار...