کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرنده نر(از جنس ماکیان) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پرنده ناک
لغتنامه دهخدا
پرنده ناک . [ پ َ رَدَ / دِ ] (ص مرکب ) (زمین ...) که پرنده در آن بسیاراست : ارض ٌ مُطارَه ، زمین پرنده ناک . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
چوکک
لغتنامه دهخدا
چوکک . [ ک َ ] (اِ) جانورکی است که در ویرانه ها آشیانه کند و آن را بوم نیز گویند. (جهانگیری ). جغد را گویند، و آن پرنده ای است نامبارک و پیوسته در خرابه ها آشیان کند. و بوم را هم گفته اند و او نیز پرنده ای است از جنس جغد، لیکن بسیار بزرگ میباشد. (بره...
-
ماکیان
لغتنامه دهخدا
ماکیان . (اِ) مرغ خانگی بود، جفت خروس . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 375). مرغ ماده ٔ خانگی . (صحاح الفرس ). مرغ خانگی را گویند که مادینه ٔ خروس باشد. (برهان ). لفظ مفرد است به معنی یک مرغ خانگی که ماده باشد و نر آن را خروس گویند. (غیاث ). مادینه ٔ خروس ،...
-
کپوک
لغتنامه دهخدا
کپوک . [ ک َ / ک َپ ْ پو ] (اِ) کپاک . کبوک . (فرهنگ فارسی معین ). پرنده ای است که با غیر جنس خود هم جفت شود و اگر احیاناً کپوک ، نر پرنده ٔ دیگر را بیند فی الحال ماده گردد و با او جفت شود. گویند با خود نگاه داشتن استخوان او، قوت باه دهد.(برهان ) (از...
-
زبوخه
لغتنامه دهخدا
زبوخه . [ زَ خ َ / خ ِ ] (اِ) جنبیدن میل به جنس مخالف در حیوان . نر طلبیدن . کرک شدن مرغ : نهی دست بر کون من میشوی زبوخه ، توای هم شه و هم عروس بلی چون زبوخه شود ماکیان بخارد بمنقار کون خروس .دهقان علی شطرنجی .
-
مرغ بهشتی
لغتنامه دهخدا
مرغ بهشتی . [ م ُ غ ِ ب ِ هَِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرغی که نسبت به بهشت دارد. || کنایه از محبوب و معشوق : ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت ؟ حافظ.|| (اِ مرکب ) پرنده ای است از راسته ٔ سبکبالان و از دسته ٔ دندانی نوکان ...
-
شوات
لغتنامه دهخدا
شوات . [ ش َ / ش ُ ] (اِ) شواد. شوار. شوال . شوالک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پرنده ای است از جنس مرغابی و آن را سرخاب گویند وبعضی گفته اند مرغی است به سرخی مایل و هر زمان به رنگی و لونی برآید و به عربی بوقلمون و ابوبراقش خوانند. (برهان ). سرخاب از ب...
-
قرغوی
لغتنامه دهخدا
قرغوی . [ ق ِ ] (ترکی ، اِ) قِرقی . پرنده ای است شکاری از جنس باز لیکن از باز کوچکتر است . (آنندراج ).
-
فحل
لغتنامه دهخدا
فحل . [ ف َ ] (اِخ ) ستاره ٔ سهیل ، بدان جهت که از ستارگان دیگر برکنارباشد همچو گشن که وقت برجستن بر ماده از شتران کناره گزیند. (منتهی الارب ). سهیل را گویند، چون از دیگر ستارگان کناره گیرد مانند جنس نر. (اقرب الموارد).
-
قفط
لغتنامه دهخدا
قفط. [ ق َ ] (ع مص ) فراهم آوردن میان دو کرانه ٔ کس . || برجستن نر بر ماده هرچه باشد، یا خاص به ذوات الظلف است . فعل آن از نصر و ضرب است . (منتهی الارب ). فراهم آمدن پرنده ٔ نر با ماده . (از ذیل اقرب الموارد). || پاداش دادن . (اقرب الموارد) (منتهی ال...
-
زقاء
لغتنامه دهخدا
زقاء. [ زُ ] (ع مص ) (از: ز ق و) بانگ کردن بوم نر. (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || بانگ کردن خروس و پرنده . (از اقرب الموارد).
-
نر
لغتنامه دهخدا
نر. [ ن َ / ن َرر ] (ص ، اِ) ایرانی باستان : نر ، پهلوی : نر ، اوستا: نر (مرد)، هندی باستان : نر ، افغانی : نر ، اُسِّتی : نله ، نل (نرینه ٔ جانوران )، بلوچی : نر ، سنگلیجی : نرک ، ازهمین کلمه است نریان (اسب تخمی )، کردی : نر ، (نر، شتر نر)، نیر . (ا...
-
قمریة
لغتنامه دهخدا
قمریة. [ ق ُ ری ی َ ](ع اِ) مرغی است از جنس فاخته . (منتهی الارب ). ضرب من الحمام . (اقرب الموارد). ج ، قَماری و قُمر. (منتهی الارب ). و گویند ماده ٔ آن قمریه است و نر آن ساق حُر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قمری شود.
-
شبهر
لغتنامه دهخدا
شبهر. [ ش َ هََ ] (اِ) منقار چرغ را گویند و آن پرنده ای باشد شکاری از جنس سیاه چشم . (برهان ).