کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرش
لغتنامه دهخدا
پرش . [ پ ِ ] (اِخ ) دربند پیرنه ٔ شرقی که جاده ٔ پرپین یان به اورگل از آن گذرد. و نام کنت نشین قدیم فرانسه متعلق به حکومت «من ». کرسی آن مُرتانْی و محل تربیت اسبهای پرشی است .
-
پرش
لغتنامه دهخدا
پرش . [ پ ِ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی ماهی دارای پره های شنای خاردار، از خانواده ٔ پرسیده و آن خاص نیمکره ٔ شمالی است .
-
پرش
لغتنامه دهخدا
پرش .[ پ َ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پریدن . عمل پریدن . پرواز. طَیَران . || فعل جَستن . عمل جَستن . جَهش . جَست : اختلاج ؛ پرش چشم . اختلاج جفن ؛ پریدن چشم .
-
واژههای مشابه
-
تن پرش
لغتنامه دهخدا
تن پرش . [ تَم ْ پ َ رِ ] (اِ مرکب ) بمعنی جستن اندام است و بپارسی آن را پیکرجه خوانند و به عربی اختلاج خوانند و این پرش و جستن اگر در روی بود مقدمه ٔ لقوه بود و در شکم مقدمه ٔ صرع و در پهلو آماس سپرز و در تمام اندام مقدمه ٔ سکته بود.... (انجمن آرا) ...
-
جستوجو در متن
-
پار
لغتنامه دهخدا
پار. (اِ) پرواز. پرش . (برهان ).
-
پرپر
لغتنامه دهخدا
پرپر. [ پ ِ پ ِ ] (اِ صوت ) پِر و پِر.در تداول کودکان ، آواز پریدن گنجشک و جز آن . آواز پرش مرغ . آواز پرزدن مرغان . رجوع به پِر و پِر شود.- پرپر کردن ؛ برآمدن آواز پرش مرغ (در تداول اطفال ).
-
عقر
لغتنامه دهخدا
عقر. [ ع َ ق ِ ] (ع ص ) مرغ که پرش از آفتی که رسیده نروید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
جهاننده
لغتنامه دهخدا
جهاننده . [ ج َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) به جست و خیز درآورنده . پراننده . به پرش وادارنده .
-
پریدگی
لغتنامه دهخدا
پریدگی . [ پ َ دَ / دِ ] (حامص ) پرش . طیران .- رنگ پریدگی ؛ رنگ باختگی .
-
واگریختن
لغتنامه دهخدا
واگریختن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) گریختن . دررفتن . فرار کردن : چون بیامد سوخت پرش واگریخت باز چون طفلان فتاد و ملح ریخت .مولوی .
-
برپهن
لغتنامه دهخدا
برپهن . [ ب َ پ َ هََ ] (اِ) تخت . (آنندراج ). تخت و سریر. || پرش و پرندگی . (ناظم الاطباء). || خرفه . (آنندراج )(ناظم الاطباء). پرپهن . رجوع به خرفه و پرپهن شود.
-
خانه ٔ پر
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ پر. [ ن َ / ن ِ ی ِ پ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حداکثر. چون :خانه ٔ پرش در این سفر دوهزار تومان خرج کرده است .
-
وو
لغتنامه دهخدا
وو. [ وَ ] (حرف ) حرف واو را گاه گویند. (منتهی الارب ). لغتی است در واو. (اقرب الموارد) : دیلمی وار کند هزمان دراج غوی بر سر هر پرش از مشک نگاریده ووی .منوچهری .