کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرسش که ـ چه دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم پرسش
لغتنامه دهخدا
هم پرسش . [ هََ پ ُ س ِ ] (ص مرکب ) در حال پرسیدن و گفتگو با هم . هم سخن . همراه : به یک جای بودند خوش هردوان همه راه هم پرسش و هم عنان .اسدی .
-
جستوجو در متن
-
دیهیم دار
لغتنامه دهخدا
دیهیم دار. [ دَ / دِ ] (نف مرکب )دارنده ٔ دیهیم . تاجدار. (ناظم الاطباء) : بزرگان پیاده شدند از دو روی چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی . فردوسی .سوی تخت و ایوان نهادند روی چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی . فردوسی .بگفتند با شاه دیهیم دارکه شادان بزی تا بود ر...
-
نان سوزن دار
لغتنامه دهخدا
نان سوزن دار. [ ن ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نانی که سوزن در آن باشد. که سوزن در خمیرش نهفته باشند. || مجازاً، لقمه ٔ گلوگیر و قتال : رو نمی تابد ز حرص از نان سوزن دار سگ دیده های نرم را از تیزی دربان چه باک .صائب (از آنندراج ).
-
رز
لغتنامه دهخدا
رز. [ رِ ] (ع اِ) در عربی شالی را گویند که برنج پوست دار باشد، چه رَزّاز برنجکوب را گویند. (برهان ) (لغت محلی شوشتر). رجوع به رُزّ شود.
-
جام دار
لغتنامه دهخدا
جام دار. (نف مرکب ) مرکب از: جام (پیاله ) و دار (دارنده ). یعنی ساقی . پیاله دهنده . || (اِ) کنایه از شرابخوار. (آنندراج ) : به جامی که یک مست را شاد کردبدان جامداران چه بیداد کرد. نظامی .رجوع به نشوء اللغة ص 98 شود.
-
دار قمامه
لغتنامه دهخدا
دار قمامه . [ رِ ق ُ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای عبادت ترسایان . (ناظم الاطباء). || جای زنان فاسقه . (ناظم الاطباء) : زانیات اند که در دار قمامه جمعاندمن از آن جمع چه نقصان به خراسان یابم . خاقانی .رجوع به دارالقمامه شود.
-
پرده دار
لغتنامه دهخدا
پرده دار. [ پ َ دَ ] (نف مرکب ) حاجب . (دهار). سادِن . خرم باش . دربان . (غیاث اللغات ) : چنین گفت با پرده داران اوی پرستنده و پایکاران اوی . فردوسی .چو خاقان برفت از پس شهریارعنانش گرفت آن زمان پرده دار. فردوسی .بیامد بر سام یل پرده داربگفت و بفرمود...
-
کج ترازو
لغتنامه دهخدا
کج ترازو. [ ک َ ت َ] (ص مرکب ) که ترازو کج دارد. که ترازوی سرک دار بکار برد کم فروشی را. || کم فروش : سوم کج ترازوی ناراست خوی ز فعل بدش هر چه خواهی بگوی .سعدی .
-
زانیات
لغتنامه دهخدا
زانیات . (ع ص ،اِ) ج ِ زانیة (مؤنث زانی ). رجوع به زانی ، زانیة و زناة شود. || مجازاً ستارگان : زانیاتند که در دار قمامه جمعندمن از آن جمع چه نقصان به خراسان یابم . خاقانی .بسی زانیاتند دار فلک رااز این دیر دارالزنا میگریزم . خاقانی .و رجوع به زانی ...
-
میوه دار
لغتنامه دهخدا
میوه دار. [ می وَ / وِ ] (اِ مرکب ) (میوه + دار، درخت ) درخت میوه . دار میوه . درخت که بر دهد : اگر زندگانی بود دیربازبدین دیرخرم بمانم درازیکی میوه داری بماند ز من که ماند همی بار او بر چمن . فردوسی .بر او بر ز هر گونه ای میوه دارفراوان گیا بود بر ک...
-
جراحت نهادن
لغتنامه دهخدا
جراحت نهادن . [ ج ِ ح َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) زخم نهادن . (آنندراج ). مجروح ساختن . زخم دار کردن : چه راحتها بود آن دم که آید در برم دلبراگر چه یارم از غمزه جراحتها نهد بر دل .بدرچاچی (از آنندراج ).
-
هش داشتن
لغتنامه دهخدا
هش داشتن . [ هَُ ت َ ] (مص مرکب ) متوجه و ملتفت بودن . (یادداشت مؤلف ). مراقب و مواظب بودن : همانجا که بینیش بر جای کش نگر تا بداری بدین کار هش . فردوسی .هش دار، مدار خوار کس رامرغان همه را حقیر مشمر. ناصرخسرو.ای کام دلت دام کرده دین راهش دار که این...
-
جندرخانه
لغتنامه دهخدا
جندرخانه . [ ج َ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) صندوقخانه . (آنندراج ). رختخانه . خانه ای که در آن رخت گذارند لکن به نون خطاست و صحیح به میم است چنانکه صاحب فرهنگ سامانی تصریح نموده که جمدرخانه و جمدارخانه مخفف جامه دارخانه باشد چه جامه دار کسی باشد که حا...
-
سگ دار
لغتنامه دهخدا
سگ دار. [ س َ ](نف مرکب ، اِ مرکب ) دارنده ٔ سگ . سگبان : چه سگ جانم که با این دردناکی چو سگ داران دوم خونی و خاکی . نظامی .سخایی که اگر مزرعه ٔ دنیا را به اقطاع سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجدو اگر جمله خزائن قارون به هارونی بخشد آن د...