کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پردخت کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پردخت کردن
لغتنامه دهخدا
پردخت کردن . [ پ َ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تهی کردن . خالی کردن : من از راز پردخت کردم دلم ز تیمار جان را همی بگسلم . فردوسی .ز بیگانه ایوانت پردخت کن در کاخ شاهنشهی سخت کن . فردوسی .بدو گفت پردخت کن سر ز بادکه جز مرگ را کس ز مادر نزاد. فردوسی .وز آنج...
-
واژههای مشابه
-
جای پردخت
لغتنامه دهخدا
جای پردخت . [ ی ِ پ َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای پرداخت : بشیرین سخن گوش بگشایمش همانجای پردخت فرمایمش .(گرشاسب نامه ).رجوع به جای پرداختن شود.
-
پردخت بودن
لغتنامه دهخدا
پردخت بودن . [ پ َ دَ دَ ] (مص مرکب ) تهی بودن . خالی بودن : مبادا ز تو تخت پردخت و گاه همین نامور خسروانی کلاه .فردوسی .
-
پردخت شدن
لغتنامه دهخدا
پردخت شدن . [ پ َ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تهی شدن . خالی شدن : چواز شاه پردخت شد تختگاه مبادا کلاه و مبادا سپاه . فردوسی .چو پردخت شد جایگاه نشست برفتند با زیج رومی بدست . فردوسی .همی بود تا جای پردخت شدبنزدیک آن نامور تخت شد. فردوسی .از آن پس در خواب...
-
پردخت گشتن
لغتنامه دهخدا
پردخت گشتن . [ پ َ دَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) فارغ شدن : هر آنگه که پردخت گشتی ز کارز داد و دهش وز می و کارزار...فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
سگالش گرفتن
لغتنامه دهخدا
سگالش گرفتن . [ س ِ ل ِ گ ِرِ ت َ ] (مص مرکب ) اندیشیدن . فکر کردن : برفت و همه شب سگالش گرفت که فردا ز خوردن چه سازم شگفت . فردوسی .ز بیگانه پردخت کردند جای سگالش گرفتند هرگونه رای .فردوسی .
-
پردختن
لغتنامه دهخدا
پردختن . [ پ َ دَ ت َ ] (مص ) اداء. ادا کردن . تفریغ حساب . گزاردن حقی و دینی و جز آن . توختن وامی . تأدیه کردن . رد کردن دینی . دادن . کارسازی کردن . پرداختن . واپس دادن . پرداختن پولی بکسی . مبلغی را بکسی پرداختن . || خلوت کردن . پرداختن . خالی کر...
-
سخت کردن
لغتنامه دهخدا
سخت کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محکم کردن . سفت کردن . زفت کردن : چون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کردهموار کرد موی و بیوکند موی زرد. بوشکور. || محکم بستن : چهارتن بودند از مهتران عجم ... پیش پیغمبر علیه السلام آمدند بکمرهاء زرین میان سخت کرده . (مجمل ...
-
نشاختن
لغتنامه دهخدا
نشاختن . [ ن ِ ت َ ] (مص ) نشاندن . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). نشانیدن . (یادداشت مؤلف ). نشاستن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : هیچ نایم همی ز خانه برون گوئیم درنشاختند به لک . آغاجی .چو دیدش جهاندار بنواختش بر تخت پیروزه بنش...
-
ارد
لغتنامه دهخدا
ارد. [ اِ ] (اِخ ) نام فرشته ایست که موکل بر دین و مذهب است و تدبیر و مصالح روز ارد که بیست وپنجم از هر ماه شمسی است بدو تعلق دارد، نیک است در این روز نو بریدن وپوشیدن و بد است نقل و تحویل کردن . (برهان قاطع) (جهانگیری ). روزیست از این سی روز پارسیان...
-
پرسش
لغتنامه دهخدا
پرسش . [ پ ُ س ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پرسیدن . عمل پرسیدن . سؤال . مسألت . مَسألَه . اقتراح . استفسار. پژوهش . استعلام . استخبار. استطلاع . تحقیق : بپرسش یکی پیش دستی کنیم از آن به که در جنگ سستی کنیم . فردوسی .وزآن پس زبان را بپاسخ گشادهمه پرسش ...
-
راه یافتن
لغتنامه دهخدا
راه یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پیدا کردن راه . اهتداء. (تاج المصادر بیهقی ). تهدی . مشی . (منتهی الارب ) : اگر راه یابد کسی زین جهان بباشد ندارد خرد در نهان . فردوسی .تا راه توان یافتن به دریا ز ستاره تا دورتوان گفت به توشه ز فیافه . منوچهری .- راه ب...
-
استاد
لغتنامه دهخدا
استاد. [ اُ ] (ص ) (معرب آن نیز استاد و استاذ) اوستاد. اُستا. اوستا (مخفف اوستاد) . ماهر. بامهارت . صاحب مهارت . حاذق . (دهار) (ربنجنی ) : از غایت بی ننگی و از حرص گدائی استادتر از وی همه این یافه درایان . سوزنی .ز گوهر سفتن استادان هراسندکه قیمت مند...