کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرداخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرداخت
لغتنامه دهخدا
پرداخت . [ پ َ ] (مص مرخم ) اسم از پرداختن . تأدیه . ادای دین . توختن وام . || صیقل . جلا. صقل . پرداز. (برهان ). || توجه : همی گریختم از مردمان بکوه و بدشت که از خدای نبودم بدیگری پرداخت . سعدی .- پرداخت دادن ؛ مهره زدن . صیقل دادن . جلا دادن .- پ...
-
واژههای مشابه
-
پیش پرداخت
لغتنامه دهخدا
پیش پرداخت . [ پی پ َ ] (اِ مرکب ) مساعده . پولی که قبل از موعد مقرر بعنوان مساعده دهند کارگران یا حقوق بگیران را.
-
جستوجو در متن
-
اداپذیر
لغتنامه دهخدا
اداپذیر. [ اَ پ َ ](نف مرکب ) قابل پرداخت .
-
خون خریدن
لغتنامه دهخدا
خون خریدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) جان خود را از کشته شدن با پرداخت پولی رهانیدن .(از آنندراج ): فلانی با پرداخت وجهی خون مرا خرید.
-
صندوقدار
لغتنامه دهخدا
صندوقدار. [ ص َ ] (نف مرکب ) کسی که در اداره ها و بانکها پول را دریافت یا پرداخت می کند. خازن . || مأمور حفظ صندوق . دارنده ٔ صندوق .
-
فامگزار
لغتنامه دهخدا
فامگزار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) پرداخت کننده ٔ وام : فامداران تو باشند همه شهر درست نیست گیتی تهی از فام ده و فامگزار.سوزنی .
-
فرغ
لغتنامه دهخدا
فرغ . [ ف ِ ] (ع اِمص ) پرداخت . (منتهی الارب ). فراغ . (اقرب الموارد). رجوع به فراغ شود.
-
پیش قسط
لغتنامه دهخدا
پیش قسط. [ ق ِ ] (اِ مرکب ) مساعده . || قسمت نخست از چند قسمت وجهی که بعاجل دهند و اقساط دیگر را به آجل . یک حصه از چند حصه ٔ پرداخت پولی . || بیعانه .
-
روحانا
لغتنامه دهخدا
روحانا. (اِخ ) یا روحانی . قدیس قریاقوس . اصل وی از کورنتوس بود. درفلسطین به زهد و عبادت پرداخت . (از اعلام المنجد).
-
قابل تأدیه
لغتنامه دهخدا
قابل تأدیه . [ ب ِ ل ِ ت َءْ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) پرداختنی . تأدیه پذیر. وامی که بتوان آن را پرداخت .
-
باج گزاری
لغتنامه دهخدا
باج گزاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل باج گزار. پرداخت باج . تأدیه ٔ مالیات . چیزی که قابل دادن باشد.
-
ریط
لغتنامه دهخدا
ریط. [ رَ ] (اِخ ) ولیم (1830 - 1888 م .). وی در هند پا به عرصه ٔ وجود گذاشت و در اسکاتلند به تحصیل پرداخت و در لیدن زبان عربی را فراگرفت و عهده دار سرپرستی کتابهای خطی شرقی در لندن شد و از سال 1875 م . تا آخر عمر در کمبریج به تدریس زبان عربی پرداخت ...
-
علی الحساب
لغتنامه دهخدا
علی الحساب . [ع َ لَل ْ ح ِ ] (ع ق مرکب ) بنابر حساب . مبتنی بر حساب . || در اصطلاح امور حسابداری و در معاملات هنگامی که کسی از حساب معینی پول پیش از موعد پرداخت یا قبل از تصفیه ٔ آن ، بگیرد گویند: «علی الحساب گرفت ». گرفتن مبلغی پیش از حصول موعد پرد...