کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرخوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرخوار
لغتنامه دهخدا
پرخوار. [ پ ُ خوا / خا ] (نف مرکب ) پرخواره . پرخور. بسیارخوار. اَکال . شکم خواره . شکم پرست . اَکول . شِکمُو. شکم گنده . گران خوار. شکم بنده . رَزد. رَس ْ. عبدالبطن . گلوبنده . شکم پرور. طبلخوار. مقابل کم خوار : سیه کاسه و دون و پرخوار بودشتروار دائ...
-
جستوجو در متن
-
پرخوراک
لغتنامه دهخدا
پرخوراک . [ پ ُ خوَرْ / خُرْ را ] (ص مرکب ) پرخوار. مقابل کم خوراک . و رجوع به پرخوار و پرخور شود.
-
پرخور
لغتنامه دهخدا
پرخور. [ پ ُ خوَرْ / خُرْ رْ ] (نف مرخم مرکب ) اَکول . بسیارخوار. پرخوار. جَوّاظ. شکمخواره . بُلَع. بُلَعة.بولع. مِبلع. مقابل کم خور. و رجوع به پرخوار شود.
-
ملهم
لغتنامه دهخدا
ملهم . [ م ِ هََ ] (ع ص ) رجل ملهم ؛ مرد بسیارخوار. (منتهی الارب ). مرد پرخوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مفوهة
لغتنامه دهخدا
مفوهة. [ م ُ ف َوْ وَ هََ ] (ع ص ) امراءة مفوهة؛ زن نیک گویا. || زن سخت آزمند پرخوار. (ناظم الاطباء).
-
معدانبار
لغتنامه دهخدا
معدانبار. [ م َ اَم ْ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم پرخوار و شکم پرست باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
کنیر
لغتنامه دهخدا
کنیر. [ ک َ ] (ص ) کاهل . (جهانگیری ). شخص تنبل و غافل . (ناظم الاطباء). || بسیارخوار. (جهانگیری ). پرخوار و شکم پرست . (ناظم الاطباء).
-
متلعس
لغتنامه دهخدا
متلعس . [ م ُ ت َ ل َع ْ ع ِ ] (ع ص ) مرد سخت خوار و بسیارخوار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بسیارخورنده و پرخوار. (ناظم الاطباء).
-
متلغذم
لغتنامه دهخدا
متلغذم . [ م ُ ت َ ل َ ذِ ] (ع ص ) بسیارخوار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سخت خورنده و پرخوار و اکول . (ناظم الاطباء).
-
مهدی حمال
لغتنامه دهخدا
مهدی حمال . [ م َ ح َم ْ ما ] (اِخ ) یکی از مشاهیر پرخواران به زمان ناصرالدین شاه .- مثل مهدی حمال ؛ پرخوار که لقمه های بزرگ گیرد. (یادداشت مؤلف ).
-
بوقحط
لغتنامه دهخدا
بوقحط. [ ق َ] (ع ص مرکب ) قحطی زده . پرخوار. شکم باره : نان و آش و شیر آن هر هفت بزخورد آن بوقحط اعوج ابن غز.مولوی .
-
بیش خوار
لغتنامه دهخدا
بیش خوار. [ خوا/خا ] (نف مرکب )اکول . گلوبنده . پرخوار. مقابل اندک خور : من از تو بهمت توانگرترم که تو بیش خواری من اندک خورم .نظامی .
-
هبلاع
لغتنامه دهخدا
هبلاع . [ هَِ ] (ع ص ) مرد پرخوار فراخ گلو که لقمه های بزرگ بردارد. (ناظم الاطباء). مرد بسیارخوار بزرگ لقمه ٔ فراخ گلو. (منتهی الارب ). مأخوذ از بلع. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). هبلع.
-
دوزخ گلو
لغتنامه دهخدا
دوزخ گلو. [ زَ گ َ ] (ص مرکب ) شکم خواره . شکم باره . شکم پرست . پرخوار. پرخواره : در زمان پیش آمد آن دوزخ گلوحجتش آنکه خدا گفته کلوا. مولوی .رجوع به مترادفات کلمه شود.