کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرتوِ آلفا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پرتو
لغتنامه دهخدا
پرتو. [ پ َ ت َ / تُو ] (اِ) شعاع . (برهان ) (زمخشری ). روشنائی . (برهان ). ضوء. (زمخشری ). تاب . سنا. (دهار). روشنی . نور. ضیاء. تابش . فروغ . (برهان ) (غیاث اللغات ). و صاحب غیاث اللغات گوید بمعنی سایه چنانکه مشهور شده خطاست : سنا؛ پرتو روشنائی . (...
-
پرتو
لغتنامه دهخدا
پرتو. [ پ ُ ] (اِ) شراب معروف کشورپرتقال که نوعی می پخته است . رجوع به پرتکال شود.
-
کشکهای پرتو
لغتنامه دهخدا
کشکهای پرتو. [ ک َ ش َ ی ِ پ َ ت َ / تُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطوط شعاعی ، چه کشک به معنی خط باشد و پرتو به معنی شعاع و از فرهنگ دساتیر نقل شد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ).
-
نیم پرتو
لغتنامه دهخدا
نیم پرتو. [ پ َ ت َ / تُو ] (ص مرکب ) مراد از ماه و اختران که روشنی کم دارند. (آنندراج ). ماه و ستاره ای که دارای تابش ضعیفی بود. (ناظم الاطباء).
-
علیرضا پرتو
لغتنامه دهخدا
علیرضا پرتو. [ ع َ رِ پ َ ت َ ] (اِخ ) لنجانی اصفهانی . وی به نام آقاجان نیز شهرت دارد. او را خطی خوش بود بخصوص در خط نسخ دستی توانا داشت . وی در سال 1304 یا 1306 هَ . ق . درگذشت . او را دیوان شعری است . (از الذریعه ٔ آقابزرگ طهرانی ج 9 ص 157 و 757 ب...
-
پرتو کردن
لغتنامه دهخدا
پرتو کردن . [ پ َ ت َ / تُو ک َدَ ] (مص مرکب ) در بعض لهجات ایرانی ، پرتاب کردن .